چرخش , گردش , چرخيدن
دواره
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
۱ - ( صفت ) مونث دوار . ۲ - پرگار . ۳ - هاله ماه .
ریگ توده گرد که وحوش گرد آن گردند .
ریگ توده گرد که وحوش گرد آن گردند .
لغت نامه دهخدا
( دوارة ) دوارة. [ دَوْ وارَ ] ع ص ) دواره. مؤنث دوار. || گرد. مدور. چرخش دار: له [ للصعتر ]... اکلیل لیس علیه و هیئة الدوارة لکنه منقسم منفصل. ( تذکره ابن البیطار.
- دواره و قواره ؛ هر چیز ساکن را دَواره و قَواره گویند. ( از آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
|| ( اِ ) پرگار. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). برجار. برکار یا بیکار. ( نشوءاللغة ص 64 ). فرجار. ( یادداشت مؤلف ). فرجار. ( اقرب الموارد ):
گرد می گردی بر جای چو دواره
گرندانی ره نشگفت که دواری.
دوارة. [ دُ / دَوْ وا رَ ] ( ع اِ ) پاره ای گرد از سر. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ).دایره ای که بر میان سر مردم باشد. ( مهذب الاسماء ).
دوارة. [ دُوْ وا رَ ] ( ع اِ ) ریگ توده گرد که وحوش گرد آن گردند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || حاویه ( در شکم گوسفند ). شکنبه گوسفند. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ذیابیطس. دولاب. انق الکلیة. مرضی است که صاحب آن از آب سیر نشود. ( یادداشت مؤلف ). استسقاء. || هر چیز ساکن چون حرکت و دور کند دواره و قُوّاره گویند. ( منتهی الارب ).
- دواره و قواره ؛ هر چیز ساکن را دَواره و قَواره گویند. ( از آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
|| ( اِ ) پرگار. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). برجار. برکار یا بیکار. ( نشوءاللغة ص 64 ). فرجار. ( یادداشت مؤلف ). فرجار. ( اقرب الموارد ):
گرد می گردی بر جای چو دواره
گرندانی ره نشگفت که دواری.
ناصرخسرو.
|| گو لب بالایین. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دایره ای که در زیر بینی قرار دارد. || شکنبه گوسفند. ( از اقرب الموارد ). || هاله ماه. ( ناظم الاطباء ). شایورد.دوارة. [ دُ / دَوْ وا رَ ] ( ع اِ ) پاره ای گرد از سر. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ).دایره ای که بر میان سر مردم باشد. ( مهذب الاسماء ).
دوارة. [ دُوْ وا رَ ] ( ع اِ ) ریگ توده گرد که وحوش گرد آن گردند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || حاویه ( در شکم گوسفند ). شکنبه گوسفند. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ذیابیطس. دولاب. انق الکلیة. مرضی است که صاحب آن از آب سیر نشود. ( یادداشت مؤلف ). استسقاء. || هر چیز ساکن چون حرکت و دور کند دواره و قُوّاره گویند. ( منتهی الارب ).
دوارة. [ دَوْ وارَ ] ع ص ) دواره . مؤنث دوار. || گرد. مدور. چرخش دار: له [ للصعتر ] ... اکلیل لیس علیه و هیئة الدوارة لکنه منقسم منفصل . (تذکره ٔ ابن البیطار.
- دواره و قواره ؛ هر چیز ساکن را دَواره و قَواره گویند. (از آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
|| (اِ) پرگار. (منتهی الارب ) (دهار) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). برجار. برکار یا بیکار. (نشوءاللغة ص 64). فرجار. (یادداشت مؤلف ). فرجار. (اقرب الموارد):
گرد می گردی بر جای چو دواره
گرندانی ره نشگفت که دواری .
|| گو لب بالایین . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دایره ای که در زیر بینی قرار دارد. || شکنبه ٔ گوسفند. (از اقرب الموارد). || هاله ٔ ماه . (ناظم الاطباء). شایورد.
- دواره و قواره ؛ هر چیز ساکن را دَواره و قَواره گویند. (از آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
|| (اِ) پرگار. (منتهی الارب ) (دهار) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). برجار. برکار یا بیکار. (نشوءاللغة ص 64). فرجار. (یادداشت مؤلف ). فرجار. (اقرب الموارد):
گرد می گردی بر جای چو دواره
گرندانی ره نشگفت که دواری .
ناصرخسرو.
|| گو لب بالایین . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دایره ای که در زیر بینی قرار دارد. || شکنبه ٔ گوسفند. (از اقرب الموارد). || هاله ٔ ماه . (ناظم الاطباء). شایورد.
دوارة. [ دُ / دَوْ وا رَ ] (ع اِ) پاره ای گرد از سر. (از اقرب الموارد) (آنندراج ).دایره ای که بر میان سر مردم باشد. (مهذب الاسماء).
دوارة. [ دُوْ وا رَ ] (ع اِ) ریگ توده ٔ گرد که وحوش گرد آن گردند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || حاویه (در شکم گوسفند). شکنبه ٔ گوسفند. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ذیابیطس . دولاب . انق الکلیة. مرضی است که صاحب آن از آب سیر نشود. (یادداشت مؤلف ). استسقاء. || هر چیز ساکن چون حرکت و دور کند دواره و قُوّاره گویند. (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
پرگار.
دانشنامه عمومی
دواره (به عربی: الدوارة) روستایی فلسطینی، واقع در ۲۷ کیلومتری شمال شرق صفد بود.
خوش آمدید به دواره
خوش آمدید به دواره
wiki: دواره
گویش مازنی
/devaare/ بازهم – دوباره
بازهم – دوباره
کلمات دیگر: