کلمه جو
صفحه اصلی

سکرجه

فرهنگ معین

(سُ کَ رَّ جَ یا جِ ) [ معر. سکرچه ] (اِ. ) ۱ - ظرفی است کوچک که در آن نانخورش ها نهند و بر سر سفره گذارند. ۲ - واحد وزن .

لغت نامه دهخدا

سکرجه. [ س ُ ک َرْ رَ ج َ ] ( معرب ، اِ ) ظرفی است کوچک که در آن نان خورشها و چیزهای اندک از مشهیات و جوارشات و مانند آن کرده بر موائد نهند. فارسی است و قیل معرب سکوره و چون خوردن در آن از آداب مبتکرین است و اهل نعمت در آن خورند. قال لااکل فی سکرجه. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). سکوره. ج ، سکرجات. ( مهذب الاسماء ). || واحد وزن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- سکرجه صغیر ؛ واحد وزن معادل سه اوقیه. ( رساله مقداریه فرهنگ ایران به نقل از فرهنگ فارسی معین ).
- سکرجه کبیر ؛ واحد وزن معادل نه اوقیه و آن را صدقه نیز گویند. ( از فرهنگ فارسی معین ).
- سکرجه مطلقه ؛ واحد وزن معادل شش استار و چهاریک استار. ( از فرهنگ فارسی معین ).

سکرجه. [ س ُ رُ ج َ / ج ِ ] ( اِ ) امین الدوله گوید: نباتی است برگش شبیه به برگ مورد در وسط آن خاتمی شبیه به چشم و بحیی العالم شباهتی دارد گرم و خشک و جهت صلابت سپرز نافع و مسهل سودا است و مؤلف تذکره گوید حب السواک است. ( تحفه حکیم مؤمن ). و اسکرجه [ سکرجه ] من مائه [ ماء بادروج ] تنفع من سوءالنفس. ( ابن بیطار ج 1 ص 76 ). رجوع به اسکرجه شود.

سکرجه . [ س ُ رُ ج َ / ج ِ ] (اِ) امین الدوله گوید: نباتی است برگش شبیه به برگ مورد در وسط آن خاتمی شبیه به چشم و بحیی العالم شباهتی دارد گرم و خشک و جهت صلابت سپرز نافع و مسهل سودا است و مؤلف تذکره گوید حب السواک است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و اسکرجه [ سکرجه ] من مائه [ ماء بادروج ] تنفع من سوءالنفس . (ابن بیطار ج 1 ص 76). رجوع به اسکرجه شود.


سکرجه . [ س ُ ک َرْ رَ ج َ ] (معرب ، اِ) ظرفی است کوچک که در آن نان خورشها و چیزهای اندک از مشهیات و جوارشات و مانند آن کرده بر موائد نهند. فارسی است و قیل معرب سکوره و چون خوردن در آن از آداب مبتکرین است و اهل نعمت در آن خورند. قال لااکل فی سکرجه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). سکوره . ج ، سکرجات . (مهذب الاسماء). || واحد وزن . (فرهنگ فارسی معین ).
- سکرجه ٔ صغیر ؛ واحد وزن معادل سه اوقیه . (رساله ٔ مقداریه فرهنگ ایران به نقل از فرهنگ فارسی معین ).
- سکرجه ٔ کبیر ؛ واحد وزن معادل نه اوقیه و آن را صدقه نیز گویند. (از فرهنگ فارسی معین ).
- سکرجه ٔ مطلقه ؛ واحد وزن معادل شش استار و چهاریک استار. (از فرهنگ فارسی معین ).



کلمات دیگر: