کلمه جو
صفحه اصلی

پیچ واپیچ

فارسی به انگلیسی

corkscrew, inextricable


فرهنگ فارسی

( صفت ۱- باپ یچهای بسیار دارای پیچ و خم پیچا پیچ راه پیچ وا پیچ . ۲- بسیار بدین سوی و آن سوی گردنده . ۳- خم اندر خم شکن درشکن . ۴-در هم بهم پیچیده حلقه زده مانند مار.

فرهنگ معین

(ص مر. ) ۱ - با پیچ های بسیار، دارای پیچ و خم . ۲ - خم اندر، شکن در شکن .

لغت نامه دهخدا

پیچ واپیچ. ( ص مرکب ) پیچ و واپیچ. پیچاپیچ. پیچ درپیچ. پیچ پیچ. پرپیچ. پیچناک. با پیچهای بسیار. بسیار بدین سوی و آن سوی گردنده. || خم اندرخم. شکن برشکن. || درهم. بهم پیچیده. حلقه زده چون مار.

فرهنگ عمید

پیچاپیچ، پیچ درپیچ، پیچ پیچ، پرپیچ وخم، به هم پیچیده.


کلمات دیگر: