کلمه جو
صفحه اصلی

کوسه برنشین

فرهنگ فارسی

( اسم ) جشنی بود که ایرانیان در اول ماه آذر بر پا میکردند بدین وجه که مردی کوسه و یک چشم و بد قیافه و مضحک را بر خری سوار میکردند و دارویی گرم بر بدن او طلا مینمودند و آن مرد مضحک باد زنی در دست داشت و پیوسته خود را باد میزد و از گرما شکایت میکرد و مردم برف و یخ باو میزدند . چند تن از غلامان شاه نیز همراه او بودند و از هر دکانی یک درهم سیم میگرفتند و اگر کسی از دادن وجه اهمال و تعلل میکرد کوسه از گل سیاه و مرکب که همراه داشت بر جام. آن کس می پاشید و از هنگام صباح تا هنگام نماز ظهر هر چه جمع میشد تعلق بپادشاه داشت و از آن پس تا هنگام نماز عصر هر چه گرد میامد بکوسه و گرو که با او همراه بودند . اگر کوسه بعد از هنگام نماز عصر بنظر بازاریان در میامد او را آن قدر که میتوانستند میزدند . این روز را بعربی رکوب کوسج میخواندند .

فرهنگ معین

( ~ . بَ نِ ) (اِمر. ) جشنی بود که ایرانیان در اول ماه آذر برپا می کردند بدین وجه که مردی کوسه و یک چشم و بدقیافه و مضحک را بر خری سوار می کردند و دارویی گرم بر بدن او طلا می نمودند و آن مرد مضحک بادزنی در دست داشت و پیوسته خود را باد می زد و از گرما شکایت

لغت نامه دهخدا

کوسه برنشین. [ س َ / س ِ ب َ ن ِ ] ( اِ مرکب ) نام جشنی است که پارسیان در غره آذرماه می کرده اند و وجه تسمیه اش آن است که در این روز مرد کوسه یک چشم بدقیافه ٔمضحکی را بر الاغی سوار می کردند و داروی گرم بر بدن او طلا می کردند و آن مرد مضحک مروحه و بادزنی در دست داشت و پیوسته خود را باد می زد و از گرما شکایت می نمود و مردمان برف و یخ بر او می زدند و چندی از غلامان پادشاه نیز همراه او بودند و از هر دکانی یک درم سیم می گرفتند و اگر کسی در چیزی دادن اهمال و تعلل می کرد گل سیاه و مرکب همراه او بود بر جامه و لباس آن کس می پاشید و از صباح تا نماز پیشین هرچه جمع می شد تعلق به سرکار پادشاه داشت و از پیشین تا نماز دیگر به کوسه و جمعی که با او همراه بودند. و اگر کوسه بعد از نماز دیگر به نظر بازاریان درمی آمد او را آنقدر که توانستند می زدند. و آن روز را به عربی رکوب کوسج خوانند. گویند در این روز جمشید از دریا مروارید برآورد و در این روز خدای تعالی حکم سعادت و شقاوت فرمود. هرکه در این روز پیش از آنکه حرف زند، بهی بخورد و ترنج ببوید تمام سال او را سعادت باشد . ( برهان ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

جشنی که در اول آذرماه برگزار می شد و در آن مرد کوسه ای را سوار بر خر می کردند و آن مرد بادبزنی به دست می گرفت و خود را باد می زد و از گرما شکایت می کرد و مردم برف و یخ به طرف او پرتاب می کردند و از هر دکانی چیزی می گرفت، رکوب کوسج.

دانشنامه عمومی

دربارهٔ بهارجشن چوپانان، بنگرید: کوسه گردی
مراسم کوسه برنشین یا بهار جشن یکی از مراسمی بود که در ایران مقارن با بهار انجام می دادند.در روزگار ساسانیان بخاطر اجرای گاه شماری زرتشتی و عدم در نظر گرفتن سال کبیسه آغاز بهار با اول آذر ماه سال اوستایی مصادف بود. یکی از مراسمی که شهرتی بسیار داشت و جشن های کارناوالی را به یاد می آورد. موسوم بود به رکوب الکوسج یا کوسه برنشین. ابوریحان بیرونی شرح این رسم را آورده است که در اولین روز بهار، مردی کوسه را بر خر می نشاندند که به دستی کلاغ داشت و به دستی بادزن که خود را مرتب باد می زد اشعاری می خواند که حاکی از وداع با زمستان و سرما بود و از مردم چیزی به سکه و دینار می گرفت. آنچه از مردم می ستاند، از بامداد تا نیمروز به جهت خزانه و شاه بود و آنچه از نیمروز تا عصر اخذ می کرد، تعلق به خودش داشت. آنگاه اگر از عصر وی را می دیدند، مورد آزار و شتم قرار می دادند. ابوریحان می گوید در روزگار ما چنین رسمی در شیراز اجرا می شود.محمد حسین بن خلف تبریزی متخلص به برهان، نظیر شرح فوق را در برهان قاطع آورده است. مسعودی در کتاب مروج الذهب به این رسم اشاره کرده است. چنین رسمی میان اقوام و ملل گوناگون بر پا بوده و شکل های مختلف داشته است.
این رسم در روزگار ساسانی و دورهٔ اسلامی، توسط غلامان سیاه اجرا می شده که ملبس به لباس های رنگارنگ شده و با آرایش ویژه و لهجهٔ شکسته و خاصی که داشتند، دف و دایره می زدند و ترانه های نوروزی می خواندند. حاجی فیروزهای امروزی که مقارن نوروز و سال نو در کوی و برزن مردم را به طرب درمی آورند، از بقایای آن رسم کهن است. با این تفاوت که امروزه چون غلام و سیاهانی نیستند که چنین کنند، دیگران خود را سیاه کرده و به زی آنان آراسته و تقلیدشان می کنند.
هاشم، رضی. گاه شماری و جشن های ایران باستان. تهران: انتشارات فروهر، ۱۳۵۸

دانشنامه آزاد فارسی

کوسۀ برنشین
(یا: کوسه خرنشین؛ رکوب کوسج؛ نیز: عید کوسه؛ کوسه گردی؛ کوسه گلین) از جشن های نمایش گونه در پیشواز نوروز. در این جشن مردی یک چشم، زشت چهره و بی ریش (= کوسه) را بر خری سوار می کردند و او را، که کلاغی سیاه در یک دست و بادبزنی در دست دیگر داشت، در کوی و برزن می گرداندند. مرد، شکلک درمی آورد و خود را باد می زد، و به شِکوه از گرمای هوا می نالید و مردم، به راندنِ گرما، به سویش گلوله های برف پرتاب می کردند. به گفتۀ بیرونی، کوسه از مردم هدایایی نیز می گرفت؛ آنچه تا نیم روز گرد می آورد، سهم غلامان شاه، و آنچه تا شامگاه به دست می آورد، سهم خود و همراهانش بود. این نمایش هنوز هم، به اشکال گوناگون، در میان برخی اقوام ایرانی برگزار می شود. (نیز ← میر_نوروزی؛ غول_بیابانی؛ آتش افروز)


کلمات دیگر: