( صفت ) منقاد مطیع .
مذعان
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(مِ ) [ ع . ] (ص . ) منقاد، مطیع .
لغت نامه دهخدا
مذعان. [ م ِ ] ( ع ص ) ناقة مذعان ؛ شتر ماده رام. ( منتهی الارب ). || منقاد. مطیع. ( فرهنگ فارسی معین ). مذعن. ( متن اللغة ) : و جماعتی را به ایناس چگونه منقاد و مذعان کرد. ( جهانگشای جوینی ). اوامر و نواهی او را به طوع و رغبت منقاد و مذعان شدند. ( جهانگشای جوینی ).
فرهنگ عمید
آن که زود رام شود، مطیع، رام.
کلمات دیگر: