آنکه بر او آثار نعیم باشد
مدهن
فرهنگ فارسی
آنکه بر او آثار نعیم باشد
فرهنگ معین
(مُ دَ هَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) چرب کرده . 2 - به روغن طلا کرده . 3 - (ص .) چرب .
(مُ هِ) [ ع . ] (اِفا.) چاپلوس ، متملق .
(مُ دَ هَّ ) [ ع . ] ۱ - (اِمف . ) چرب کرده . ۲ - به روغن طلا کرده . ۳ - (ص . ) چرب .
لغت نامه دهخدا
مدهن .[ م ُ هَِ ] (ع ص ) چاپلوس . متملق . فریبنده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادهان . رجوع به ادهان شود.
مدهن.[ م ُ هَِ ] ( ع ص ) چاپلوس. متملق. فریبنده. ( ناظم الاطباء ). نعت فاعلی است از ادهان. رجوع به ادهان شود.
مدهن. [ م ُ دَهَْ هََ ] ( ع ص ) آنکه بر او آثار نعیم باشد. ( از متن اللغة ).
- قوم مدهنون ؛ آنانکه بر آنها آثار نعمت ها باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
|| روغن مالی شده. ( یادداشت مؤلف ). چرب. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تدهین شود.
- مدهن کردن ؛ چرب کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) : و صورت دیگر انبیا چون ابراهیم و اسماعیل و... بر آنجا کرده و به روغن سندروسی مدهن کرده.( سفرنامه ناصرخسرو از فرهنگ فارسی معین ).
مدهن. [ م ُ دَهَْ هَِ ] ( ع ص ) چرب. چربی دار. طلاکرده به روغن.( ناظم الاطباء ). || طلاکننده به روغن. چرب کننده. ( فرهنگ فارسی معین ). نعت فاعلی است از تدهین.
مدهن . [ م ُ دَهَْ هََ ] (ع ص ) آنکه بر او آثار نعیم باشد. (از متن اللغة).
- قوم مدهنون ؛ آنانکه بر آنها آثار نعمت ها باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
|| روغن مالی شده . (یادداشت مؤلف ). چرب . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تدهین شود.
- مدهن کردن ؛ چرب کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : و صورت دیگر انبیا چون ابراهیم و اسماعیل و ... بر آنجا کرده و به روغن سندروسی مدهن کرده .(سفرنامه ٔ ناصرخسرو از فرهنگ فارسی معین ).
مدهن . [ م ُ دَهَْ هَِ ] (ع ص ) چرب . چربی دار. طلاکرده به روغن .(ناظم الاطباء). || طلاکننده به روغن . چرب کننده . (فرهنگ فارسی معین ). نعت فاعلی است از تدهین .
مدهن . [ م ُ هَُ ] (ع اِ) روغن دان . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). شیشه ٔ روغن . (منتهی الارب ). آلت دَهن و قاروره ٔ آن . (از متن اللغة) (ازاقرب الموارد). ظرفی که در آن روغن کنند. روغن دان . وهو المدهنة. (از متن اللغة). دبه ٔ روغن . دباله ٔ روغن . ج ، مداهن . || مغاکی در کوه که آب در وی گرد آید یا هر مغاک که سیل آن را کنده باشد. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). ج ، مداهن .
فرهنگ عمید
۲. چربی دار.