کلمه جو
صفحه اصلی

نکیر

فارسی به انگلیسی

name of an angel who interrogates the dead person in his tomb

فرهنگ فارسی

منکر
انکار، دگرگونی، امرسخت ودشوار
( اسم ) ۱ - انگار . ۲ - دیگرگونی . ۳ - ( اسم ) امر دشوار .
نام فرشت. پرسنده در گور . رفیق و مصاحب منکر نکیر و منکر نام دو فرشته که در گور بسراغ مرده آیند و از دین و اعمال او سوال کنند .

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - انکار. ۲ - نکیر و منکر، دو فرشته ای که پس از مرگ انسان دربارة اعمالش از او پرسش می کنند.

لغت نامه دهخدا

نکیر. [ ن َ ] ( ع اِمص ) انکار. ( ترجمان علامه جرجانی ص 101 ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). جحود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). اسم است انکار را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) : و به پادشاهی مصر اندر خلقی بودند بس بسیار که سر گاو پرستیدندی و فرعون بر ایشان نکیر نکردی. ( ترجمه طبری بلعمی ، از یادداشت مؤلف ).
وزرا و امرا را ای صدر
نیست از خدمت صدر تو نکیر.
سوزنی.
|| دیگرگونی و برگردیدگی حال. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || ( اِ ) عذاب بزرگ. ( ترجمان علامه جرجانی ص 101 ). || ( ص ) حصن نکیر؛ قلعه استوار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). حصین. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || امر نکیر؛ کار شدید صعب. ( از اقرب الموارد ). کار بد. ( دهار ) ( فرهنگ خطی ). || ( مص ) ناشناختن. ( از منتهی الارب ). نَکَر. نُکْر. نکور. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). نَکْر. ( متن اللغة ). رجوع به نکر شود.

نکیر. [ ن َ ] ( اِخ )نام فرشته پرسنده در گور. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رفیق و مصاحب منکر. نکیر و منکر؛ نام دو فرشته که در گور به سراغ مرده آیند و از دین و اعمال او سؤال کنند. ( از یادداشتهای مؤلف ). همکار منکر. یکی از نکیرین. و رجوع به منکر و نکیرین شود :
مال خدایگان بستاند به عنف و کره
از دست منکرانی چون منکر و نکیر.
فرخی.
از خویشتن بپرس در این گور خویش تو
جان و خِرَد بس است تو را منکر و نکیر.
ناصرخسرو.
به زیر خاک ملقن تو باش وقت سؤال
که تا صواب رود پاسخ نکیر مرا.
سوزنی.
ز دانندگان بشنو امروز قول
که فردا نکیرت بپرسد به هول.
سعدی.

نکیر. [ ن َ ] (اِخ )نام فرشته ٔ پرسنده در گور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رفیق و مصاحب منکر. نکیر و منکر؛ نام دو فرشته که در گور به سراغ مرده آیند و از دین و اعمال او سؤال کنند. (از یادداشتهای مؤلف ). همکار منکر. یکی از نکیرین . و رجوع به منکر و نکیرین شود :
مال خدایگان بستاند به عنف و کره
از دست منکرانی چون منکر و نکیر.

فرخی .


از خویشتن بپرس در این گور خویش تو
جان و خِرَد بس است تو را منکر و نکیر.

ناصرخسرو.


به زیر خاک ملقن تو باش وقت سؤال
که تا صواب رود پاسخ نکیر مرا.

سوزنی .


ز دانندگان بشنو امروز قول
که فردا نکیرت بپرسد به هول .

سعدی .



نکیر. [ ن َ ] (ع اِمص ) انکار. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغة). جحود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اسم است انکار را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : و به پادشاهی مصر اندر خلقی بودند بس بسیار که سر گاو پرستیدندی و فرعون بر ایشان نکیر نکردی . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ، از یادداشت مؤلف ).
وزرا و امرا را ای صدر
نیست از خدمت صدر تو نکیر.

سوزنی .


|| دیگرگونی و برگردیدگی حال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || (اِ) عذاب بزرگ . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101). || (ص ) حصن نکیر؛ قلعه ٔ استوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). حصین . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || امر نکیر؛ کار شدید صعب . (از اقرب الموارد). کار بد. (دهار) (فرهنگ خطی ). || (مص ) ناشناختن . (از منتهی الارب ). نَکَر. نُکْر. نکور. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). نَکْر. (متن اللغة). رجوع به نکر شود.

فرهنگ عمید

۱. انکار.
۲. دگرگونی.
۳. امر سخت و دشوار.
* نکیرومنکر: نام دو فرشته که می گویند پس از مردن انسان در گور او حاضر می شوند و از اعمالی که در دنیا مرتکب شده پرسش می کنند.

۱. انکار.
۲. دگرگونی.
۳. امر سخت و دشوار.
⟨ نکیرومنکر: نام دو فرشته که می‌گویند پس از مردن انسان در گور او حاضر می‌شوند و از اعمالی که در دنیا مرتکب شده پرسش می‌کنند.


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نَکِیرِ: انکار
ریشه کلمه:
نکر (۳۷ بار)
ی (۱۰۴۴ بار)

واژه «نَکِیر» از مادّه «انکار» و به معنای همان است، و منظور از انکار خداوند همان مجازات و عذاب او است.
«نَکِیرِ» به معنای «انکار» است، و در سوره «ملک» کنایه از عقوبت می باشد، زیرا انکار خداوند در برابر افعال این اقوام از طریق مجازات آنها صورت گرفته است.
باید توجّه داشت این کلمه در اصل «نکیری» بوده، همان گونه که «نذیر» در آیه قبل «نذیری» بوده، یاء متکلم محذوف شده، و کسره که دلالت بر آن می کند باقی مانده است.


کلمات دیگر: