آنکه به بست نشسته است شاه بستی ها را از حرم معصومه بیرون کشید متحصن .
بستی
فرهنگ فارسی
آنکه به بست نشسته است شاه بستی ها را از حرم معصومه بیرون کشید متحصن .
لغت نامه دهخدا
بستی . [ ب ُ ] (ص نسبی ) باغبان و منسوب به باغ . (آنندراج ). مخفف بستانی .
بستی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به کلمه ٔ بست (معرب پست ) و شاید این کلمه بمعنی کوتاه قامت است که بزبان فارسی پست میگویند. (از لباب الانساب ).
ستی پس پشت ، پشت بستی بستست
پیش پشتی ستی بسی بنشستست.
یکی هند و یکی سکزی یکی بستی.
بستی. [ ب ُ ] ( ص نسبی ) باغبان و منسوب به باغ. ( آنندراج ). مخفف بستانی.
بستی. [ ب ُ ] ( اِخ ) ابوبکر عبداﷲبن محمد بستی ملقب به کامل. وی از فاضل ترین قضات نیشابور و از جوانی بدان سمت منصوب بود و قضای نسا را نیز به عهده داشت و اشعار بسیار دارد. ( از یتیمةالدهر ثعالبی ج 4 ص 303 و 304 ).
بستی. [ ب ُ ] ( اِخ ) ابوحاتم محمدبن حبان بن احمدبن حبان تمیمی بستی ، وی پیشوای عصر خویش بود.او را تصانیف ابتکاری بود. و به شهرهای مابین چاچ واسکندریه سفر کرد و نزد ابوبکربن خزیمه در نیشابور فقه آموخت و در سمرقند و جز آن کار قضا را به عهده داشت و در شوال 354 هَ. ق. در بست درگذشت. ( از لباب الانساب ). و رجوع به اعلام زرکلی ج 1 و معجم البلدان : بست ، و مرآت البلدان : بست ، و ریحانةالادب و طبقات السبکی و طبقات المفسرین سیوطی چ افست کتابفروشی اسدی شود.
بستی. [ ب ُ ] ( اِخ ) ابوالفتح علی بن محمد بستی که شاعر و کاتبی بی نظیر و در صنعت تجنیس او را یدی طولا بوده و ابوعمران موسی بن محمدبن عمران طولقی در مدح ابوالفتح بستی گفته :
اذا قیل ای الارض فی الناس زینة
اجبنا و قلنا ابهج الارض بستها
فلو اننی ادرکت یوماً عمیدها
لزمت یدا لبستی دهراً و بستها.
مؤلف گوید: ابن خلکان در وفیات الاعیان شرحی از نظم و نثر ابوالفتح بستی توصیف و بعضی از آن را ایراد کرده و گوید در اول دیوان نسبت او را اینطور نوشته دیدم : «انه ابوالفتح علی بن محمدبن الحسین بن یوسف بن محمدبن عبدالعزیز الکاتب الشاعر». و از مشاهیر ابیات بستی است :
اذا حسست فی لفظی فتورا
وحفظی والبلاغة والبیان
فلا ترتب بفهمی ان رقصی
علی مقدار ایقاع الزمان.
بستی . [ ب َ ] (اِخ ) ابونصر احمدبن محمدبن زیاد زراد بستی دهقان . معروف به ابن ابی سعید از مردم سمرقند. وی محدث بود و ابوسعید ادریسی از وی حدیث نوشت . (از لباب الانساب ). و رجوع به بستی ، صفت نسبی شود.
بستی . [ ب َ ] (ص نسبی ) آنکه به بست نشسته است : شاه بستی ها را از حرم حضرت معصومه (س ) بیرون کشید. متحصن .
اذا قیل ای الارض فی الناس زینة
اجبنا و قلنا ابهج الارض بستها
فلو اننی ادرکت یوماً عمیدها
لزمت یدا لبستی دهراً و بستها.
مؤلف گوید: ابن خلکان در وفیات الاعیان شرحی از نظم و نثر ابوالفتح بستی توصیف و بعضی از آن را ایراد کرده و گوید در اول دیوان نسبت او را اینطور نوشته دیدم : «انه ابوالفتح علی بن محمدبن الحسین بن یوسف بن محمدبن عبدالعزیز الکاتب الشاعر». و از مشاهیر ابیات بستی است :
اذا حسست فی لفظی فتورا
وحفظی والبلاغة والبیان
فلا ترتب بفهمی ان رقصی
علی مقدار ایقاع الزمان .
(از مرآت البلدان ج 1: بست ).
و رجوع به لباب الالباب و معجم البلدان و الذریعه ج 9 و ریحانة الادب و معجم المطبوعات و یتیمةالدهر ثعالبی ج 4 ص 204 و تاریخ گزیده و تتمه ٔ صوان الحکمه و اعلام زرکلی و ابوالفتح بستی شود.
بستی . [ ب ُ ] (اِخ ) ابوبکر عبداﷲبن محمد بستی ملقب به کامل . وی از فاضل ترین قضات نیشابور و از جوانی بدان سمت منصوب بود و قضای نسا را نیز به عهده داشت و اشعار بسیار دارد. (از یتیمةالدهر ثعالبی ج 4 ص 303 و 304).
بستی . [ ب ُ ] (اِخ ) ابوحاتم محمدبن حبان بن احمدبن حبان تمیمی بستی ، وی پیشوای عصر خویش بود.او را تصانیف ابتکاری بود. و به شهرهای مابین چاچ واسکندریه سفر کرد و نزد ابوبکربن خزیمه در نیشابور فقه آموخت و در سمرقند و جز آن کار قضا را به عهده داشت و در شوال 354 هَ . ق . در بست درگذشت . (از لباب الانساب ). و رجوع به اعلام زرکلی ج 1 و معجم البلدان : بست ، و مرآت البلدان : بست ، و ریحانةالادب و طبقات السبکی و طبقات المفسرین سیوطی چ افست کتابفروشی اسدی شود.
بستی . [ ب ُ ] (اِخ ) ابوسلیمان احمد یا حمدبن محمدبن ابراهیم خطابی متوفی بسال 388 هَ . ق . او راست کتاب معالم السنن و غریب الحدیث و جز آنها. وی پیشوای عصر خویش بود. (از لباب الانساب ). و رجوع به مرآت البلدان ج 1:بست و معجم البلدان ، و ابوسلیمان احمد یا حمد شود.
بستی . [ ب ُ ] (اِخ ) اسحاق بن ابراهیم بن اسماعیل ابومحمد قاضی بستی وی از هشام بن عمار و هشام بن خالد ازرق و قتیبةبن سعید حدیث شنید. و ابوجعفر محمدبن حیان و ابوحاتم احمدبن عبداﷲبن سهل بن هشام بستی و جز ایشان از وی روایت کرده اندو بسال 307 هَ . ق . درگذشت . (معجم البلدان : بست ).
بستی . [ ب ُ ] (اِخ ) شمس الدین حاجی بحه (؟) از مردم بست و از افاضل عراق بود طبعی لطیف و سخنی عالی داشت و نظم و نثروی را ملکه بود و هنگام آزمودن آنچه به نثر گفته بود بنظم بیان میکرد از لطایف اشعار وی این رباعیست :
گویند ز زر ترا بود خرسندی
خرسند شوی چون دل ازو برکندی
زر کنده ٔ کان و بیوفای دهرست
بر کنده ٔ بی وفا چرا دل بندی .
و این بیت نیز از اوست :
گر هیچ به سیب زنخش بازرسی
باری بررس که نرخ شفتالو چیست ؟
(از لباب الالباب چ 1324 هَ . ق . لیدن ج 1 ص 387).
ستی پس پشت ، پشت بستی بستست
پیش پشتی ستی بسی بنشستست .
عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 327).
چه خانه ست این کزو گشت این گشن لشکر
یکی هند و یکی سکزی یکی بستی .
ناصرخسرو.
فرهنگ عمید
۱. از مردم بُست.
۲. مربوط به بُست.
بستننشین.
۱. از مردم بُست.
۲. مربوط به بُست.
دانشنامه عمومی
دانشنامه اسلامی
...