کلمه جو
صفحه اصلی

دهیو

فرهنگ فارسی

ناحیه، بخش، بخشی ازکشور، ده، قریه
ولایتی که محل سکنای قوم یعنی مردمان متشکل از چند عشیره بود .در شکل حکومت آریاهای ایرانی قدیم .

لغت نامه دهخدا

دهیو. [ دِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فیروزکوه شهرستان دماوند. واقع در 12هزارگزی فیروزکوه با 127 تن سکنه. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).، ده یو. [ دَه ْ ] ( فارسی باستان ، اِ ) کشور. ( یادداشت مؤلف ). ولایتی که محل سکنای قوم یعنی مردمان متشکل از چند عشیره بود در شکل حکومت آریاهای ایرانی قدیم. ( ایران باستان ج 1 ص 160 ). در فارسی لغاتی داریم که دایره مفهوم پارینه آنها تنگتر شده از آنهاست دیه یا ده که در فرس هخامنشی دهیو و در اوستا دخیو به معنی کشور یا مملکت است و داریوش بزرگ در سنگنبشته کشورهای بهستان ، بابل و مصر و سغد و خوارزم و جز آن را دهیو نامیده است. ( فرهنگ ایران باستان ص 60 ).

دهیو. [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فیروزکوه شهرستان دماوند. واقع در 12هزارگزی فیروزکوه با 127 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


فرهنگ عمید

۱. ناحیه، بخش.
۲. بخشی از کشور.
۳. ده، دیه: کشاورز، اندام و دهیو، بدن / مبرّید اندام دهیو ز تن (بهار: ۹۳۰ ).


کلمات دیگر: