کلمه جو
صفحه اصلی

پیاله دار

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه پیاله دارد صاحب پیاله . ۲- آنکه محافظت پیاله با اوست . ۳- ساقی پیاله پیما. ۴- شرابخوار : میکرد گریه ساقی بر گرد لاله زاری گویا بیادش آمد دور پیاله داران . ( آصفی ) ۵- رکابدار. ۶- نوعی از رستنیها. جمع : پیاله واران . یا پیاله داران . ۱- جمع پیاله دار. ۲- تیره ای از دو لپه ییهای بی گلبرگ . بیشتر درختان منطق. معتدل. شمالی ازین تیره است وبیش از چهار صد جنس آن جنگلهای وسیع را تشکیل میدهند. چون میو. آنها در پیاله ای که از بهم پیوستن برگهای گل تشکیل یافته قراردارد آنها را پیاله دار نامند.

فرهنگ معین

( ~. )(ص فا. )۱ - ساقی . ۲ - شراب - خوار، باده نوش .

لغت نامه دهخدا

پیاله دار. [ ل َ / ل ِ ] ( نف مرکب ) که پیاله دارد. خداوند پیاله. صاحب پیاله. || که محافظت پیاله با اوست. رکابدار. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی ذیل کلمه رکابدار ). || شرابخوار. ج ، پیاله داران. ( از آنندراج ) :
میکرد گریه ساقی بر گرد لاله زاری
گویا به یادش آمد دور پیاله داران.
آصفی.
|| نام نوعی از رستنی ها. رجوع به پیاله داران شود.

فرهنگ عمید

دارای پیاله، ساقی، باده نوش، باده پیما.


کلمات دیگر: