کلمه جو
صفحه اصلی

پیلسته

فارسی به انگلیسی

ivory, tusk

فرهنگ فارسی

پلیس، پیل استخوان، عاج، کنایه ازانگشت دست وساعد
( اسم ) ۱- استخوان فیل دندان فیل عاج : وان چون چنار قد تو چنبر شد پر شوخ گشت دست چو پیلسته. ( ناصرخسرو ) ۲- انگشت دست اصبع : به پیلسته سنبل همی دسته کرد بدر باز پیلسته را خسته کرد. ( اسدی ) ( یعنی :زن از مرگ شوی با دست گیسوان بکند و با دندان دست بگزید ) ۳- ساعد( دست ). ۴- رخ روی رخساره .

فرهنگ معین

(لَ تِ ) (اِمر. ) ۱ - استخوان فیل ، عاج . ۲ - انگشت دست و ساعد که مانند عاج سفید است .

لغت نامه دهخدا

پیلسته. [ ل َ ت َ / ت ِ ] ( اِ مرکب ) ( از: پیل + استه مخفف استخوان. استخوان فیل. دندان فیل. عاج . حَضَن. ناب الفیل. پیل استخوان. عاج که استخوان دندان فیل باشد. ( برهان ) :
یکی گنبد از آبنوس و ز عاج
به پیکر ز پیلسته و شیر و ساج.
فردوسی.
همچون رطب اندام و چو روغنْش سراپای
همچون شبه زلفین و چو پیلسته اش آلست.
عسجدی ( از شعوری ).
چو بر روی ساعد نهد سر به خواب
سمن را ز پیلسته سازد ستون.
عنصری.
وآن چون چنارقد تو چنبر شد
پر شوخ گشت دست چو پیلسته.
ناصرخسرو.
|| انگشت دست.( برهان ). انگشتان دست. اصابع :
به پیلسته دیبای چین برشکست
به ماسوره سیم بگرفت شست.
اسدی.
به پیلسته سنبل همی دسته کرد
به دُر باز پیلسته را خسته کرد .
اسدی.
به فندق دو گلنار کرده فکار
به دّر از دو پیلسته شویان نگار.
اسدی.
|| ساعد دست. ( برهان ). صاحب آنندراج گوید: بمعنی ساعد و انگشت نیز آورده اند و بمعنی عاج ، و اصل همین است ، بواسطه سپیدی دست و ساعد خوبان را بدان تشبیه کرده اند. ( آنندراج ). || رخساره و آنرا دیمرودیم نیز گویند. ( شرفنامه ). رخ. روی. رخساره و روی را گویند. ( برهان ).

فرهنگ عمید

۱. استخوان فیل، عاج.
۲. [مجاز] انگشت دست.
۳. [مجاز] ساعدِ سفیدِ، مانندِ عاج: چو بر روی ساعد نهد سر به خواب / سمن را ز پیلسته سازد ستون (عنصری: ۳۴۳ )، وآن چون چنار قدّ چو چنبر شد / پرشوخ گشت دست چو پیلسته (ناصرخسرو: ۴۴۹ ).


کلمات دیگر: