کلمه جو
صفحه اصلی

مذال

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] (اِمف . ) دامن داده .

لغت نامه دهخدا

مذال . [ م ِ ] (ع مص ) مَذَل . مذالة. (متن اللغة). رجوع به مَذَل شود. || مَذل . مَذَل . (متن اللغة). رجوع به مَذَل شود.


مذال. [ م ِ ] ( ع مص ) مَذَل. مذالة. ( متن اللغة ). رجوع به مَذَل شود. || مَذل. مَذَل. ( متن اللغة ). رجوع به مَذَل شود.

مذال. [ م ُ ] ( ع ص ) دامن فروهشته. ( از المعجم ). نعت مفعولی است از اذالة. رجوع به اذالة شود. || در اصطلاح عروض ، در بحر بسیط و کامل و متدارک افزودن حرفی باشد بر وتد آخر بیت چنانکه متفاعلن را متفاعلان و مستفعلن رامستفعلان و فاعلن را فاعلان گویند، و آن جزو را مذال گویند. رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم شود.

مذأل. [ م ِ ءَ ] ( ع ص ) خفیف سریع. ( لسان العرب ) ( متن اللغة ).

مذال . [ م ُ ] (ع ص ) دامن فروهشته . (از المعجم ). نعت مفعولی است از اذالة. رجوع به اذالة شود. || در اصطلاح عروض ، در بحر بسیط و کامل و متدارک افزودن حرفی باشد بر وتد آخر بیت چنانکه متفاعلن را متفاعلان و مستفعلن رامستفعلان و فاعلن را فاعلان گویند، و آن جزو را مذال گویند. رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم شود.


فرهنگ عمید

۱. درازدامن، دامن دار.
۲. (ادبی ) در عروض، ویژگی پایه ای که در آن مستفعلن به مستفعلان تغییر کند.


کلمات دیگر: