( مصدر ) دعوت کردن کسی که نزدیک آید بحضور طلبیدن پیش خواستن : پراندیشه دل گیو را پیش خواند و زان خواب چندی سخنها براند. ( شا. لغ. ) یا پیش خود خواندن . نزد خود خواندن پیش خود احضار کردن : چون پیش ابراهیم شدند برخاست و ایشانرا پیش خود خواند و با همدیگر بنشستند.
پیش خواندن
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(خا دَ ) (مص م . ) احضار کردن .
لغت نامه دهخدا
پیش خواندن. [ خوا / خا دَ] ( مص مرکب ) دعوت کردن که نزدیک آید. بحضور طلبیدن.پیش خواستن. بنزدیک خود خواستن. گفتن که نزدیک آید پیش. طلبیدن. احضار کردن. نزدیک طلبیدن :
پر اندیشه دل گیو را پیش خواند
وزآن خواب چندی سخنها براند.
همانگه فرستاده را خواند پیش.
ز هر گونه با او سخنها براند.
ز خاقان فراوان سخن راند پیش.
که را خوانم اکنون بجای تو پیش.
فراوان سخن ها بخوبی براند.
وز اختر فراوان سخنها براند.
سیاوش و سودابه را پیش خواند.
همه گفته شاه با او براند.
وزآن نامدارانش برتر نشاند.
ز هر در سخنها فراوان براند.
زواره ، فرامرز را پیش خواند.
جهاندیدگان را همه پیش خواند.
فرستادگان را بخواندند پیش.
بسی داستان دلیران براند.
فرستاد و گستهم را پیش خواند.
جهاندیده گستهم را پیش خواند.
بسی خوب گفتار با وی براند.
که پیش تو آیم ز پیشم برانی.
سپاه آرمیدند بر جای خویش
پر اندیشه دل گیو را پیش خواند
وزآن خواب چندی سخنها براند.
فردوسی.
نهاد از بر نامه بر مهر خویش همانگه فرستاده را خواند پیش.
فردوسی.
فرستاده زال را پیش خواندز هر گونه با او سخنها براند.
فردوسی.
نویسنده خامه را خواند پیش ز خاقان فراوان سخن راند پیش.
فردوسی.
که را گویم این درد و تیمار خویش که را خوانم اکنون بجای تو پیش.
فردوسی.
فرستاده شاه را پیش خواندفراوان سخن ها بخوبی براند.
فردوسی.
جهاندیده جاماسب را پیش خواندوز اختر فراوان سخنها براند.
فردوسی.
گسی کرد و بر گاه تنها بماندسیاوش و سودابه را پیش خواند.
فردوسی.
سپهدار پس گیو را پیش خواندهمه گفته شاه با او براند.
فردوسی.
سبک مرد بهرام را پیش خواندوزآن نامدارانش برتر نشاند.
فردوسی.
دبیر نویسنده را پیش خواندز هر در سخنها فراوان براند.
فردوسی.
تهمتن زمانی به ره بر بماندزواره ، فرامرز را پیش خواند.
فردوسی.
ازین کار او در شگفتی بماندجهاندیدگان را همه پیش خواند.
فردوسی.
ببست و نوشت از برش نام خویش فرستادگان را بخواندند پیش.
فردوسی.
بگفت این و بهرام را پیش خواندبسی داستان دلیران براند.
فردوسی.
ازآن جادویی در شگفتی بماندفرستاد و گستهم را پیش خواند.
فردوسی.
چو خسرو چنان دید بر پل بماندجهاندیده گستهم را پیش خواند.
فردوسی.
گرانمایه سیندخت را پیش خواندبسی خوب گفتار با وی براند.
فردوسی.
مرا هر زمان پیش خوانی و هر گه که پیش تو آیم ز پیشم برانی.
منوچهری.
این نامه چون نبشته آمد خیلتاش را پیش بخواند. ( تاریخ بیهقی ). چون پیش ابراهیم شدند برخاست و ایشان را پیش خود خواند و با همدیگر بنشستند. ( قصص الانبیاء ص 57 ).سپاه آرمیدند بر جای خویش
پیش خواندن . [ خوا / خا دَ] (مص مرکب ) دعوت کردن که نزدیک آید. بحضور طلبیدن .پیش خواستن . بنزدیک خود خواستن . گفتن که نزدیک آید پیش . طلبیدن . احضار کردن . نزدیک طلبیدن :
پر اندیشه دل گیو را پیش خواند
وزآن خواب چندی سخنها براند.
نهاد از بر نامه بر مهر خویش
همانگه فرستاده را خواند پیش .
فرستاده ٔ زال را پیش خواند
ز هر گونه با او سخنها براند.
نویسنده ٔ خامه را خواند پیش
ز خاقان فراوان سخن راند پیش .
که را گویم این درد و تیمار خویش
که را خوانم اکنون بجای تو پیش .
فرستاده ٔ شاه را پیش خواند
فراوان سخن ها بخوبی براند.
جهاندیده جاماسب را پیش خواند
وز اختر فراوان سخنها براند.
گسی کرد و بر گاه تنها بماند
سیاوش و سودابه را پیش خواند.
سپهدار پس گیو را پیش خواند
همه گفته ٔ شاه با او براند.
سبک مرد بهرام را پیش خواند
وزآن نامدارانش برتر نشاند.
دبیر نویسنده را پیش خواند
ز هر در سخنها فراوان براند.
تهمتن زمانی به ره بر بماند
زواره ، فرامرز را پیش خواند.
ازین کار او در شگفتی بماند
جهاندیدگان را همه پیش خواند.
ببست و نوشت از برش نام خویش
فرستادگان را بخواندند پیش .
بگفت این و بهرام را پیش خواند
بسی داستان دلیران براند.
ازآن جادویی در شگفتی بماند
فرستاد و گستهم را پیش خواند.
چو خسرو چنان دید بر پل بماند
جهاندیده گستهم را پیش خواند.
گرانمایه سیندخت را پیش خواند
بسی خوب گفتار با وی براند.
مرا هر زمان پیش خوانی و هر گه
که پیش تو آیم ز پیشم برانی .
این نامه چون نبشته آمد خیلتاش را پیش بخواند. (تاریخ بیهقی ). چون پیش ابراهیم شدند برخاست و ایشان را پیش خود خواند و با همدیگر بنشستند. (قصص الانبیاء ص 57).
سپاه آرمیدند بر جای خویش
همان شب مهان را بخواندند پیش .
چون سلطان فرود آمد پسرک را پیش خواند. (نوروزنامه ).
نوازش کنانش ملک پیش خواند
ملک وار بر کرسی زر نشاند.
پر اندیشه دل گیو را پیش خواند
وزآن خواب چندی سخنها براند.
فردوسی .
نهاد از بر نامه بر مهر خویش
همانگه فرستاده را خواند پیش .
فردوسی .
فرستاده ٔ زال را پیش خواند
ز هر گونه با او سخنها براند.
فردوسی .
نویسنده ٔ خامه را خواند پیش
ز خاقان فراوان سخن راند پیش .
فردوسی .
که را گویم این درد و تیمار خویش
که را خوانم اکنون بجای تو پیش .
فردوسی .
فرستاده ٔ شاه را پیش خواند
فراوان سخن ها بخوبی براند.
فردوسی .
جهاندیده جاماسب را پیش خواند
وز اختر فراوان سخنها براند.
فردوسی .
گسی کرد و بر گاه تنها بماند
سیاوش و سودابه را پیش خواند.
فردوسی .
سپهدار پس گیو را پیش خواند
همه گفته ٔ شاه با او براند.
فردوسی .
سبک مرد بهرام را پیش خواند
وزآن نامدارانش برتر نشاند.
فردوسی .
دبیر نویسنده را پیش خواند
ز هر در سخنها فراوان براند.
فردوسی .
تهمتن زمانی به ره بر بماند
زواره ، فرامرز را پیش خواند.
فردوسی .
ازین کار او در شگفتی بماند
جهاندیدگان را همه پیش خواند.
فردوسی .
ببست و نوشت از برش نام خویش
فرستادگان را بخواندند پیش .
فردوسی .
بگفت این و بهرام را پیش خواند
بسی داستان دلیران براند.
فردوسی .
ازآن جادویی در شگفتی بماند
فرستاد و گستهم را پیش خواند.
فردوسی .
چو خسرو چنان دید بر پل بماند
جهاندیده گستهم را پیش خواند.
فردوسی .
گرانمایه سیندخت را پیش خواند
بسی خوب گفتار با وی براند.
فردوسی .
مرا هر زمان پیش خوانی و هر گه
که پیش تو آیم ز پیشم برانی .
منوچهری .
این نامه چون نبشته آمد خیلتاش را پیش بخواند. (تاریخ بیهقی ). چون پیش ابراهیم شدند برخاست و ایشان را پیش خود خواند و با همدیگر بنشستند. (قصص الانبیاء ص 57).
سپاه آرمیدند بر جای خویش
همان شب مهان را بخواندند پیش .
اسدی .
چون سلطان فرود آمد پسرک را پیش خواند. (نوروزنامه ).
نوازش کنانش ملک پیش خواند
ملک وار بر کرسی زر نشاند.
نظامی .
کلمات دیگر: