کلمه جو
صفحه اصلی

مخلف

فرهنگ فارسی

( اسم ) آنکه وعد. خلاف کند .
تباه و خراب و فرسوده

فرهنگ معین

(مُ لِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - آن که کسی را جانشین خود کند، جانشین کننده . ۲ - آن که وعدة خلاف کند. ۳ - در فارسی : کبوتر بچه ای که پر بر پایش رسته باشد. ۴ - پسر خوش شکل .
(مُ خَ لِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - آن که چیزی را از خود بجا می گذارد. ۲ - آنکه کسی را خلیفه و جانشین خود کند.

(مُ لِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که کسی را جانشین خود کند، جانشین کننده . 2 - آن که وعدة خلاف کند. 3 - در فارسی : کبوتر بچه ای که پر بر پایش رسته باشد. 4 - پسر خوش شکل .


(مُ خَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که چیزی را از خود بجا می گذارد. 2 - آنکه کسی را خلیفه و جانشین خود کند.


لغت نامه دهخدا

مخلف. [ م ُ ل ِ ] ( اِ ) کبوتربچه را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ). کبوتربچه که پر و بالش رسته باشد. ( حاشیه برهان چ معین ). کبوتربچه. ( ناظم الاطباء ) : اماگوشت بچه کبوتر فضول بسیار دارد... و آنکه مخلف شده باشد از او بهتر. ( الابنیه چ دانشگاه تهران ص 292 ).
هیکل مخلف ندانم درمزعفر گیرمش
یا به مشک و زعفران و عود و عنبر گیرمش.
بسحاق اطعمه ( دیوان البسه چ استانبول ص 68 ).
مخلفی سنبوسه پر قیمه در منقار داشت
در میان جوش روغن ناله های زار داشت.
بسحاق اطعمه ( ایضاً ص 162 ).
- مخلف القرقار ؛ کبوتر بچه که پر بر پایش رسته باشد و هر چند که بر پایش بیشتر خوشتر. ( بسحاق اطعمه ایضاً ).
|| کنایه از پسران خوش صورت خردسال هم هست. ( برهان ) ( آنندراج ). کودک خوش صورت. ( ناظم الاطباء ). به اصطلاح شیرازیان پسران خوشگل را مخلف گویند و این مخلف هر چند پر بر پایش نباشد نازنین تر. ( بسحاق اطعمه چ استانبول ص 162 ).

مخلف. [ م ُ ل ِ ] ( ع ص ) شتر که از نه سالگی درگذشته باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد )( غیاث ) ( آنندراج ). شتر و ماده شتری که از نه سال درگذشته و در سال دهم داخل شده باشد. ( ناظم الاطباء ).
- مخلف عام ؛ آنکه یکسال کوچکتر از ده باشد. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ترکیب بعد شود.
- مخلف عامین ؛ آنکه دو سال کوچکتر [ از ده ] بود. ( ناظم الاطباء ): ماده را قلوص و چون سال نهم درآیدبازل و بازله گویند و چون ماده را قلوص و چون بدین مرتبه رسید نر را جمل می گویند و ماده را ناقه و بعد از آن گویند مخلف عام و مخلف عامین. ( تاریخ قم چ سیدجلال طهرانی ص 177 ).
- مخلف ثلاثه اعوام ؛ آنکه سه سال کوچکتر از ده سال باشد. ( ناظم الاطباء ).
|| خلیفه شونده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). آنکه جانشین می کند و خلیفه می گرداند. ( ناظم الاطباء ). || نیکوکننده وسط کهنه جامه را. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آنکه رفو می کندو مرمت می نماید جامه را. ( ناظم الاطباء ). || کسی که گوید و نکند. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( ازاقرب الموارد ). آنکه می گوید و نمی کند و آنکه وعده خلاف می دهد. ( ناظم الاطباء ). || ستارگان باران نیاورنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ستاره های تاریک شده از ابری که باران نیاورد. ( ناظم الاطباء ). || دست به شمشیر برنده برای کشیدن آن. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). آنکه دست به شمشیر می برد تا برکشد آن را. ( ناظم الاطباء ). || آنکه به جانب خلف برمی گرداند و بازمی گرداند و مراجعت می دهد. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه بدل می کند و عوض می نماید. ( ناظم الاطباء ). || آنکه فاسد می کند و تباه می گرداند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ناپسند. || بوی بدگیرنده. || سخن ناراست و ناحق گوینده. ( ناظم الاطباء ). || آنکه آب می کشد برای اهل و عیال خود. || گیاهی که برگ آورده باشد پس از برگ اولین خود. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه تنگ را نزدیک خصیه شتر برمی گرداند. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || آنکه چون چیزی از وی رود چیز دیگر بجای آن آورد. || دهان بوی گرفته از روزه. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

مخلف . [ م َ ل َ ] (ع اِ) راههای مرور مردم در منی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).


مخلف . [ م ُ خ َل ْ ل َ ] (ع ص ) واپس گذاشته شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بازماندگان و اعقاب : لاجرم حق تعالی آن مساعی حمیده ٔ جمیله را سبب ثبات دولت او و اعقاب او گردانید... و آن مملکت در دست مخلفان او بماند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 44). اما ناصرالدین در حیات پسر خویش اسماعیل را ولیعهد کرد و وصایت اولاد و مخلفان بدو تفویض فرمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 183).


مخلف . [ م ُ خ َل ْ ل ِ ] (ع ص ) سپس اندازنده کسی را و پشت گذارنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه سپس می گذارد. (ناظم الاطباء) . || کسی که بندد یکسر پستان ناقه را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه می بندد پستان ماده شتر را تا شیر روان نگردد. (ناظم الاطباء). || آنکه به جای خود کسی را خلیفه می کند. || آنکه اثقال خود را پس پشت می گذارد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


مخلف . [ م ُ ل َ ] (ع ص ) تباه و خراب وفرسوده و پوسیده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


مخلف . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) شتر که از نه سالگی درگذشته باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)(غیاث ) (آنندراج ). شتر و ماده شتری که از نه سال درگذشته و در سال دهم داخل شده باشد. (ناظم الاطباء).
- مخلف عام ؛ آنکه یکسال کوچکتر از ده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب بعد شود.
- مخلف عامین ؛ آنکه دو سال کوچکتر [ از ده ] بود. (ناظم الاطباء): ماده را قلوص و چون سال نهم درآیدبازل و بازله گویند و چون ماده را قلوص و چون بدین مرتبه رسید نر را جمل می گویند و ماده را ناقه و بعد از آن گویند مخلف عام و مخلف عامین . (تاریخ قم چ سیدجلال طهرانی ص 177).
- مخلف ثلاثه اعوام ؛ آنکه سه سال کوچکتر از ده سال باشد. (ناظم الاطباء).
|| خلیفه شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آنکه جانشین می کند و خلیفه می گرداند. (ناظم الاطباء). || نیکوکننده وسط کهنه جامه را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه رفو می کندو مرمت می نماید جامه را. (ناظم الاطباء). || کسی که گوید و نکند. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). آنکه می گوید و نمی کند و آنکه وعده ٔ خلاف می دهد. (ناظم الاطباء). || ستارگان باران نیاورنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ستاره های تاریک شده از ابری که باران نیاورد. (ناظم الاطباء). || دست به شمشیر برنده برای کشیدن آن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آنکه دست به شمشیر می برد تا برکشد آن را. (ناظم الاطباء). || آنکه به جانب خلف برمی گرداند و بازمی گرداند و مراجعت می دهد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آنکه بدل می کند و عوض می نماید. (ناظم الاطباء). || آنکه فاسد می کند و تباه می گرداند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ناپسند. || بوی بدگیرنده . || سخن ناراست و ناحق گوینده . (ناظم الاطباء). || آنکه آب می کشد برای اهل و عیال خود. || گیاهی که برگ آورده باشد پس از برگ اولین خود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آنکه تنگ را نزدیک خصیه شتر برمی گرداند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || آنکه چون چیزی از وی رود چیز دیگر بجای آن آورد. || دهان بوی گرفته از روزه . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


مخلف . [ م ُ ل ِ ] (اِ) کبوتربچه را گویند. (برهان ) (آنندراج ). کبوتربچه که پر و بالش رسته باشد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کبوتربچه . (ناظم الاطباء) : اماگوشت بچه کبوتر فضول بسیار دارد... و آنکه مخلف شده باشد از او بهتر. (الابنیه چ دانشگاه تهران ص 292).
هیکل مخلف ندانم درمزعفر گیرمش
یا به مشک و زعفران و عود و عنبر گیرمش .

بسحاق اطعمه (دیوان البسه چ استانبول ص 68).


مخلفی سنبوسه ٔ پر قیمه در منقار داشت
در میان جوش روغن ناله های زار داشت .

بسحاق اطعمه (ایضاً ص 162).


- مخلف القرقار ؛ کبوتر بچه که پر بر پایش رسته باشد و هر چند که بر پایش بیشتر خوشتر. (بسحاق اطعمه ایضاً).
|| کنایه از پسران خوش صورت خردسال هم هست . (برهان ) (آنندراج ). کودک خوش صورت . (ناظم الاطباء). به اصطلاح شیرازیان پسران خوشگل را مخلف گویند و این مخلف هر چند پر بر پایش نباشد نازنین تر. (بسحاق اطعمه چ استانبول ص 162).

فرهنگ عمید

بازمانده، به جامانده.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مُخْلِفَ: تخلف کننده (مُخْلِفَ وَعْدِ : عهد شکن)
ریشه کلمه:
خلف (۱۲۷ بار)


کلمات دیگر: