کلمه جو
صفحه اصلی

مخلی

فارسی به انگلیسی

empty, vacant-void


empty, set free

set free


فرهنگ فارسی

مخلا: خالی شده، رهاشده، جای خالی
۱ - ( اسم ) خالی شده . ۲ - رها شده . ۳ - جای خالی . یا مخلی بطبع ( بالطبع ) . جای فارغ و موافق طبیعت .
داس علف درو

فرهنگ معین

(مُ خَ ل لا ) ۱ - (اِمف . ) خالی شده . ۲ - رها شده . ۳ - جای خالی .

لغت نامه دهخدا

مخلی . [ م ِ لا ] (ع اِ) داس علف درو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). داسی که بدان علف درو می کنند. (ناظم الاطباء). || قلاب دروگری . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).


مخلی. [ م ُ خ َل ْ لا ] ( ع ص ) رها کرده شده و خالی کرده شده. ( منتهی الارب ) ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). اجازه داده شده و آزادشده و رهاشده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به «مخلا» شود.
- مخلی بالطبع ؛ رها کرده شده با طبیعت یعنی بلاتکلیف و بی اندیشه.( غیاث ) ( آنندراج ).
- || مجازاً و در تداول ، آرام وبی سر و صدا که در آنجا راحت بتوان زیست : حجره مخلی بالطبع. گوشه مخلی بالطبع.
- مخلی کردن ؛ خالی کردن. رهاکردن و آزاد ساختن : به وسیلت ایشاج وصلت و اشتباک قرابت شفیع شدند تا او را مخلی کردند و اقطاعاتی که داشت بر او مقرر گردانید. ( جهانگشای جوینی ج 2 ص 37 ).

مخلی. [ م ُ خ َل ْ لی ] ( ع ص ) رهاکننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کسی که آزاد می کندو رها می کند. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تخلیه شود.

مخلی. [ م ُ ] ( ع ص ) ( از «خ ل و» ) کسی که ویران می کند و خراب می نماید. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || کسی که تهی و خالی می کند و آنکه تهی می یابد. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه خلوت می کند با کسی. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( از «خ ل ی » ) زمین علفناک و پرورنده ستور در آن زمین. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ورجوع به اخلاء شود. || آنکه عزلت می گزیند.( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || مخصوص و غیرعمومی. واقع شده بطور خصوصی. ( ناظم الاطباء ).

مخلی. [ م ِ لا ] ( ع اِ ) داس علف درو. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). داسی که بدان علف درو می کنند. ( ناظم الاطباء ). || قلاب دروگری. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

مخلی . [ م ُ ] (ع ص ) (از «خ ل و») کسی که ویران می کند و خراب می نماید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || کسی که تهی و خالی می کند و آنکه تهی می یابد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آنکه خلوت می کند با کسی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (از «خ ل ی ») زمین علفناک و پرورنده ٔ ستور در آن زمین . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ورجوع به اخلاء شود. || آنکه عزلت می گزیند.(ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || مخصوص و غیرعمومی . واقع شده بطور خصوصی . (ناظم الاطباء).


مخلی . [ م ُ خ َل ْ لا ] (ع ص ) رها کرده شده و خالی کرده شده . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). اجازه داده شده و آزادشده و رهاشده . (ناظم الاطباء). رجوع به «مخلا» شود.
- مخلی بالطبع ؛ رها کرده شده با طبیعت یعنی بلاتکلیف و بی اندیشه .(غیاث ) (آنندراج ).
- || مجازاً و در تداول ، آرام وبی سر و صدا که در آنجا راحت بتوان زیست : حجره ٔ مخلی بالطبع. گوشه ٔ مخلی بالطبع.
- مخلی کردن ؛ خالی کردن . رهاکردن و آزاد ساختن : به وسیلت ایشاج وصلت و اشتباک قرابت شفیع شدند تا او را مخلی کردند و اقطاعاتی که داشت بر او مقرر گردانید. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 37).


مخلی . [ م ُ خ َل ْ لی ] (ع ص ) رهاکننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که آزاد می کندو رها می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخلیه شود.


پیشنهاد کاربران

مخلی کردن:معزول کردن


کلمات دیگر: