کلمه جو
صفحه اصلی

دور دست

فارسی به انگلیسی

afield, far-flung, far-off, outlying, remote, outlying


afield, far-flung, far-off, outlying


afield, far-flung, far-off, outlying, remote, outlying, out of reach, back, be-, deep, distant, far, outer

فارسی به عربی

بعيدا


بعیدا
بعید

مترادف و متضاد

far (صفت)
دور دست، بعید

out-of-the-way (صفت)
دور، پرت، دنج، دور دست، غیرقابل دسترس

remote (صفت)
دور، کم، جزئی، دور دست، بعید

far-off (صفت)
دور افتاده، دور دست، خیلی دور

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - جایی دور محلی دور .

لغت نامه دهخدا

دوردست. [ دَ ] ( ص مرکب ) کنایه است از چیزی که رسیدن به آن مشکل باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ). ( از لغت محلی شوشتر ) : و کار اصل ضبط کردن اولیتر که سوی فرع گراییدن خصوصاً دوردست است و فوت می شود. ( تاریخ بیهقی ). و چون مطلب و مقصد دوردست بود مدتی مهلت در میان آمد. ( سندبادنامه ص 123 ). || جایی که رسیدن درآنجا مشکل باشد. || بعید و دور. ( ناظم الاطباء ). مکان دور ( لغت محلی شوشتر ). جاهای دور. ممالک بعیده.کنایه است از مسافت دراز. ( آنندراج ). جانب دور: این متاع را از نواحی دور دست می آورند. از نقاط دوردست مملکت به ما می نویسند. ( یادداشت مؤلف ) :
همی مادرش را جگر زآن بخست
که فرزند جایی شود دوردست.
فردوسی.
یکی رزمگاهی گزین دوردست
نه بر دامن مرد خسروپرست.
فردوسی.
به هر کشوری گنج آکنده است
که کس را نباید شدن دوردست.
فردوسی.
غازیان احمد را خواستند و او بر مغایظه قاضی برفت با غازیان و قصد جایی دوردست کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 408 ). برادر مهتر روی به تجارت آورد و سفری دوردست اختیار کرد. ( کلیله ودمنه ). امروزی به سفری دوردست رفت و مرا چنین مدخری گذاشت. ( سندبادنامه ص 231 ). از بلاد معمور و دیار مشهور دوردست افتاده بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ). رایات سلطان دوردست افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). کس را جرأت آن نبودی که در محلتهای دوردست که از واسطه شهر دور بودی تردد کند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). از جاهای دوردست سنگهای مرمر فرادست آوردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
ز دریا به است آن ره دوردست
که دوری و دیریش را چاره هست.
نظامی.
گر آید خریداری از دوردست
که با کان گوهر شود همنشست.
نظامی.
ز بانگ سگان کآمد از دوردست
رسیدند گرگان و روباه رست.
نظامی.
رسیدم به ویرانه دوردست
در و درگهی با زمین گشته پست.
نظامی.
زهی آفتابی که از دوردست
به نور تو بینم در هرچه هست.
نظامی.
حسابی که بود از خرد دوردست
سخن را نکردم بر او پای بست.
نظامی.
مال و تن در راه حج دوردست
خوش همی بازند چون عشاق مست.
مولوی.

فرهنگ عمید

۱. جای دور: ز بانگ سگان کآمد از دوردست / رمیدند گرگان و روباه رست (نظامی۵: ۹۶۶ ).
۲. (صفت ) چیزی که نزدیک نباشد، آنچه در دسترس نباشد.

پیشنهاد کاربران

دور، فاصله ی خیلی زیاد.

جای نزدیک

محلی یا جایی دور

اطراف ولایات: ولایت های دور دست، در عربی طرف الا عرض یعنی کرانه و ناحیه دورتر آن.
( گزیده تاریخ بیهقی، خطیب رهبر، چاپ پنجم، ۱۳۷۲، ص ۱٠ )

( برگرفته از یادداشت جناب علی باقری )


کلمات دیگر: