کلمه جو
صفحه اصلی

بوالعجب

فرهنگ فارسی

ابوالعجب بلعجب ( صفت ) ۱- عجیب غریب شگفت : (( هرکه بود درین طلب بس عجب است وبوالعجب - صد طرب است در طرب جان زخود رهیده را . ) ) ( دیوان کبیر ) ۲- مشعبد بازیگر لعب باز : (( خود بوالعجبان سحر کارند گه قاقم و گاه قندز آرند . ) ) ( تحفه العراقین ) توضیح بعضی اصل کلمه را (( بلعجب ) ) و جز اول ( بل ) را فارسی دانسته اند و آن صحیح نیست . هر چند این کلمه و نظایر آن در رسم الخط فارسی بصورت (( بل .... ) ) هم نوشته شده است یا بوالعجب باز . شعبده باز مشعبد : (( بوالعجب باز ایام .. هر لمجه عجبی نماییده .... ) ) یا بوالعجبی . ۱- عجیب بودن شگفتی . ۲- شعبده بازی بازیگری تردستی : (( این بوالعجبی و چشم بندی در صنعت سامری ندیدم . ) ) ( طیبات سعدی ) ۳ - باطلی را حق جلوه دادن مکاری : اگر جرم او معلوم گردد و برزق و بوالعجبی بر رای ملک پوشانیده گرداند ..
غریب و عجیب مسخره و مضحکه شعبده باز ٠ پدر تعجب یعنی صاحب تعجب و مشعبد و بازیگر ٠

فرهنگ معین

(بُ لْ عَ جَ ) [ ع . ] (ص . ) شگفت آور، شعبده ، پر از شگفتی .

لغت نامه دهخدا

بوالعجب. [ بُل ْ ع َ ج َ ] ( ع ص مرکب ) غریب و عجیب. مسخره و مضحکه. شعبده باز. ( ناظم الاطباء ). پدر تعجب ؛ یعنی صاحب تعجب و مشعبد و بازیگر. ( آنندراج ) ( غیاث ). بازیگر. ( شرفنامه منیری ). ابوالعجب :
دعوی همی کند که نبی را خلیفتم
در خلق این شگفت حدیثی ست بوالعجب.
ناصرخسرو.
بر من بیچاره گشت سال و ماه و روز و شب
کار ما کردند بس نغز و عجب چون بوالعجب.
ناصرخسرو.
همه افاضل گیتی بدست من باشند
بدان مثال که مهره بدست بوالعجبی.
رشید وطواط.
او چو درآمد ز در بانگ برآمد ز من
کاینت شکاری شگرف وینت شبی بوالعجب.
خاقانی.
درد عشق تو بوالعجب دردیست
که چو درمان کنم بتر گردد.
خاقانی.
شه بیت سرّ عشق که مطلوب جمله اوست
بیتی است بوالعجب بطلب از سفینه ای.
عطار.
بوالعجب مرغی است جان عاشقان
کز دو کونش می نیابد آشیان.
عطار.
بحث عقل و حس اثر دان یا سبب
بحث جانی یا عجب یا بوالعجب.
مولوی.
چون که مکرت شد فنای مکر رب
برگشایی یک کمینی بوالعجب.
مولوی.
صید از کمند اگر بجهدبوالعجب بود
ورنی چو در کمند بمیرد عجیب نیست.
سعدی.
بوالعجب بود که نفسی بمرادی برسد
فلک خیره کش از جور مگر بازآمد.
سعدی.
ز گردون نعره می آید که اینت بوالعجب کاری
که سعدی آرزوی دوست برخوردار می بینم.
سعدی.
زیرکی را گفتم این احوال بین خندیدگفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی.
حافظ.
رجوع به بلعجب و ابوالعجب شود.

فرهنگ عمید

۱. هر چیز عجیب وغریب.
۲. (اسم، صفت ) کسی که کارهای شگفت بکند، شعبده باز. &delta، گویا دراصل کنیه ای بوده برای کسی که چشم بندی و تردستی و شعبده می کرده.

۱. هر چیز عجیب‌وغریب.
۲. (اسم، صفت) کسی که کارهای شگفت بکند؛ شعبده‌باز. Δ گویا دراصل کنیه‌ای بوده برای کسی که چشم‌بندی و تردستی و شعبده می‌کرده.


پیشنهاد کاربران

پری نهفته رخ و دیو در کرشمه حسن
بسوخت عقل ز حیرت که این چه بوالعجبیست


کلمات دیگر: