infernal, dweller of hell
دوزخی
فارسی به انگلیسی
damned, infernal, reprobate, stygian
فارسی به عربی
جهنمی
مترادف و متضاد
خبیی، جهنمی، دوزخی
ملعون، سر در گم، جهنمی، دوزخی
جهنمی، دوزخی، تاتاری
جهنمی، دوزخی، تاتاری
شریر، دوزخی، شیطان صفت، دیو صفت
دوزخی، اتش فشانی
فرهنگ فارسی
( صفت ) منسوب بدوزخ شایسته رفتن بدوزخ جهنمی .
لغت نامه دهخدا
دوزخی. [ زَ ] ( ص نسبی ) منسوب به دوزخ. ( آنندراج ) ( غیاث ). کسی که در دوزخ جای دارد. ج ، دوزخیان. ( ناظم الاطباء ). ازاهل دوزخ. جهنمی. اهل جهنم. از دوزخ. آن کس که در دوزخ است. مقابل بهشتی. ( یادداشت مؤلف ) :
حاسداهرگز نبینی تا تو باشی روی عقل
دوزخی هرگز نبیند روی و موی حور عین.
همچو دل دوزخی و جان بهشتی.
حمیم دوزخیان قوت کام او زیبد.
مرا هم دوزخی خوان هم بهشتی.
از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است.
که ای دوزخی بنده دیوسر
خرد دورو دور از تو آیین و فر.
زین گروهی دوزخی ناپاکزاد و سندره.
سخن مزگتی را کنشتی کند.
اگر باشد سخی او دوزخی نیست.
دوزخی را سوی جنت نتوان برد به زور.
حاسداهرگز نبینی تا تو باشی روی عقل
دوزخی هرگز نبیند روی و موی حور عین.
منوچهری.
چهره هندو و روی روم چرا شدهمچو دل دوزخی و جان بهشتی.
ناصرخسرو.
کسی که درگه جنت مثال او بگذاشت حمیم دوزخیان قوت کام او زیبد.
خاقانی.
درین دریا کم آتش گشت کشتی مرا هم دوزخی خوان هم بهشتی.
نظامی.
حوران بهشتی را دوزخ بوداعراف از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است.
سعدی.
|| لایق دوزخ. کسی که بدسرشت و گناهکار و دور از هر خصیصه دینی و انسانی و سزاوار رفتن به جحیم و دوزخ باشد : که ای دوزخی بنده دیوسر
خرد دورو دور از تو آیین و فر.
فردوسی.
سرخ چهره کافرانی مستحل ناپاکزادزین گروهی دوزخی ناپاکزاد و سندره.
غواص.
سخن دوزخی را بهشتی کندسخن مزگتی را کنشتی کند.
( از لغت فرس اسدی ).
ندارد دین اگر مردی سخی نیست اگر باشد سخی او دوزخی نیست.
ناصرخسرو.
و نامه بنوشتند که مردی بیرون آمده است و بتان ما را دشنام می دهد و ما را دوزخی می خواند. ( قصص الانبیاء ص 226 ).دوزخی را سوی جنت نتوان برد به زور.
سعدی.
|| شکم پرست و بسیارخوار. ( ناظم الاطباء ). دوزخ گلو.فرهنگ عمید
گناهکاری که روز قیامت در دوزخ جا دارد، جهنمی.
کلمات دیگر: