(تَ نَ ) (اِ. ) تار عنکبوت .
تفنه
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
تفنه. [ ت َ ن َ ] ( اِ ) پرده عنکبوت. ( صحاح الفرس ) ( برهان ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تنتئه عنکبوت. ( شرفنامه منیری ). تفنی. ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
پرده عنکبوت را ماند
که تنیده است تفنه گرد دلم.
ز دشمن احمد مرسل به تفنه.
پرده عنکبوت را ماند
که تنیده است تفنه گرد دلم.
شهید ( از فرهنگ رشیدی ) ( از انجمن آرا ).
بحق کردگاری کو نگه داشت ز دشمن احمد مرسل به تفنه.
شمس فخری.
رجوع به تفنی شود.فرهنگ عمید
= تنیده
تنیده#NAME?
کلمات دیگر: