مترادف بوته : بته، رستنی، نقش گل وبته، آماج، نشانه، هدف، بوتقه، ظرف گدازنده طلاونقره
بوته
مترادف بوته : بته، رستنی، نقش گل وبته، آماج، نشانه، هدف، بوتقه، ظرف گدازنده طلاونقره
فارسی به انگلیسی
bush, shrub, test
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
بته، رستنی
نقشگلوبته
آماج، نشانه، هدف
بوتقه، ظرفگدازنده طلاونقره
۱. بته، رستنی
۲. نقشگلوبته
۳. آماج، نشانه، هدف
۴. بوتقه، ظرفگدازنده طلاونقره
فرهنگ فارسی
دهی است بمرو و در نسبت بوتقی گویند و از آن ده است اسلم ابن احمد بوتقی محدث.
فرهنگ معین
(تَ یا تِ ) (معر. ) ( اِ. ) ظرفی که طلا و نقره را در آن ذوب کنند: بوته زرگری .
(تِ) ( اِ.) 1 - گیاهی پر شاخ و برگ که زیاد بلند نشود. 2 - بچة آدمی و دیگر حیوانات . 3 - نقش و نگار روی پارچه . 4 - کنایه از: زلف و گیسو.
(تَ یا تِ) (معر.) ( اِ.) ظرفی که طلا و نقره را در آن ذوب کنند: بوته زرگری .
لغت نامه دهخدا
- بوته خار ؛ خار. درختچه خارناک ، چون گون و جز آن :
زمانه بوته خار از درشتخویی تست
اگر شوی تو ملایم جهان گلستانست.
نوای ناله غم اندوته دونو
عیار زر خالص بوته دونو
بوره سوته دلان گرد هم آئیم
که قدر سوته دل ، دل سوته دونو.
چو آهن به بوته درون تافته.
سپیده دمش گشت و کوره سپهر
هوا بوته زر گدازنده مهر.
بجوشیدگی سیم بگداخته.
چو در بوته بگداخته سیم پاک.
و آتش بود اثیر نه بنگدازم.
که مگر بوته عیار نداشت.
بوته . [ ت َ ] (اِخ ) دهی است بمرو و در نسبت بوتقی گویند و از آن ده است : اسلم بن احمد بوتقی محدث . (از لباب الانساب ).
- بوته ٔ خار ؛ خار. درختچه ٔ خارناک ، چون گون و جز آن :
زمانه بوته ٔ خار از درشتخویی تست
اگر شوی تو ملایم جهان گلستانست .
صائب .
|| ظرفی که از گل حکمت (طین الحکمة) ساخته باشند و طلا و نقره و امثال آن در آن بگدازند و معرب آن بوتقه و بعربی خلاص گویند. (از برهان ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). بوته ٔ زرگری . (ناظم الاطباء). ظرفی که زرگران ، سیم و زر در آن گدازند و گاه نیز گویند. (انجمن آرا). بوته را معرب کرده «بوتقه » گویند. (از انجمن آرا) (آنندراج ). ظرفی که از گل سازند و زر و سیم و مانند آن در آن گدازند و بوتقه ، معرب آن است . (رشیدی ). ظرف کوچکی که از گل سازند و در آن طلا و نقره گدازند. (غیاث اللغات ). در زرگری ظرف گودی است ، تا طلا را بخود بکشد و شمش را در آن می نهند و در کوره میگذارند تا ذوب شود. (یادداشت بخط مؤلف ) :
نوای ناله غم اندوته دونو
عیار زر خالص بوته دونو
بوره سوته دلان گرد هم آئیم
که قدر سوته دل ، دل سوته دونو.
باباطاهر (دیوان ).
اگر نیستم من ستم یافته
چو آهن به بوته درون تافته .
سپیده دمش گشت و کوره سپهر
هوا بوته ٔ زر گدازنده مهر.
اسدی .
تو گفتی یکی بوته بُد ساخته
بجوشیدگی سیم بگداخته .
اسدی .
پراکنده سیماب در هر مغاک
چو در بوته بگداخته سیم پاک .
اسدی .
نه نه که گر فلک بودم بوته
و آتش بود اثیر نه بنگدازم .
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 463).
نگرفتت عیار اثیر فلک
که مگر بوته ٔ عیار نداشت .
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 62).
تو گویی که در بوته ٔ کارزار
زبرجد همی حل کند بهرمان .
مسعودسعد.
یک من نرم آهن بیاورد... و به آتش اندربرد تا بگدازد و ببوته اندربگردد. (نوروزنامه ).
تا خاک مرا بقالب آمیخته اند
بس فتنه که زین خاک برانگیخته اند
من بهتراز این نمیتوانم بودن
کز بوته مرا چنین برون ریخته اند.
(منسوب به خیام ).
بادیه بوته است و ما چون زر مغشوشیم راست
چون بپالودیم از او خالص چو زر کان شویم .
سنایی .
تاج دولت بایدت زر سلامت جوی لیک
آن زر اندر بوته ٔ عالم نخواهی یافتن .
خاقانی .
زر نهاد تو چون پاک شد به بوته ٔ خاک
نه طوق و تاج شود چون ز بوته گشت جدا.
خاقانی .
در بوته ٔ خاک سازی اکسیر
آتش ز اثیر و آسمان دم .
خاقانی .
دوش آمد و گفت از آن ما باش
در بوته ٔ امتحان ما باش .
عطار.
چنان نمود مرابوته های سیم شگفت
که بوته های زر اندر میان آتشدان .
کمال الدین اسماعیل .
کافران قلبند و پاکان همچو زر
اندر این بوته درند این دو نفر.
مولوی .
سیاه سیم زراندود چون به بوته برند
خلاف آن به در آید که خلق پندارند.
سعدی .
زین بوته ٔ پر از خبث و غش گریز از آنک
خوش نیست دربلای سرب مانده کیمیا.
سراج الدین قمری .
بر آن تیر کز شستش آمد به در
سوی بوته شد راست مانند زر.
سلمان ساوجی .
خوش برآ با غصه ای دل کاهل راز
عیش خوش در بوته ٔ هجران کنند.
حافظ.
- بوته ٔ خاک ؛ کنایه از بدن و قالب انسان . (برهان ) (آنندراج )(انجمن آرا) (رشیدی ) (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء).
- بوته ٔ زرگری ؛ ظرفی که از گل حکمت (طین الحکمة) سازند و طلا و نقره و مانند آن را در آن بگدازند. (از فرهنگ فارسی معین ).
|| بچه ٔ آدمی و سایر حیوانات را گویند، عموماً و بچه ٔ شتر، خصوصاً. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ) (جهانگیری ) (رشیدی ). بچه ٔاشتر. (غیاث ). || نشانه ٔ تیر. (برهان ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). نشانه ٔ تیر. چه در امثال است که : بوته ٔ ملامت شدیم ؛ کنایه از این باشد که هدف تیر ملامت شده ایم . (آنندراج ) (از فرهنگ فارسی معین ). || زلف . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 512) :
بوته بر عارض آن نگار نهاد
دل ما را به عشق خار نهاد.
(لغت فرس اسدی ).
|| نقاشی بر صفحه ٔ آئینه و محبره که قلمدان گویند و امثال آن از لباس و شال کنند و آنرا گل و بوته گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). گلی که بر روی پارچه وجز آن نقش کنند و گل و بته ، بته جقه ای ... (فرهنگ فارسی معین ). گلی که بر روی پارچه و جز آن نقش می کنند.(ناظم الاطباء).
- بوته امیری ؛ نقشه ای از نقشه های قالی است . (یادداشت بخط مؤلف ).
- بوته جقه ای ؛ بته جقه ای . نقشی چون جقه . رجوع به جقه شود.
- گل و بوته ؛ نقش گل و گیاه که نقاش میکشد. (فرهنگ فارسی معین ).
فرهنگ عمید
۲. نوعی نقش ونگار که روی پارچه، جامه، یا چیزهای دیگر نقش کنند.
۳. [قدیمی] زلف، گیسو، نغوله.
ظرف کوچکی که در آن طلا و نقره ذوب می کنند، بوتۀ زرگری.
۱. (زیستشناسی) گیاه پرشاخوبرگ که تنۀ ضخیم نداشته باشد و زیاد بلند نشود.
۲. نوعی نقشونگار که روی پارچه، جامه، یا چیزهای دیگر نقش کنند.
۳. [قدیمی] زلف؛ گیسو؛ نغوله.
ظرف کوچکی که در آن طلا و نقره ذوب میکنند؛ بوتۀ زرگری.
دانشنامه آزاد فارسی
ظرفی برای حرارت دادن یا ذوب کردن مواد در آن. معمولاً ظرفی تَه گِرد است که مواد در آن به درجات حرارت بالا رسانده می شوند. بوتۀ گوچ، که به افتخار فرانک گوچ (۱۸۵۲ـ۱۹۲۹)، شیمی دان امریکایی، نام گذاری شده است، ظرفی سرامیکی با لایه ای نسوز است که برای فیلترکردن مادۀ مذاب در آزمون های گِرانروی به کار می آید. از بوته برای خاکسترکردن مواد نیز استفاده می کنند. اجاق کورۀ بلند نیز به بوته معروف است.
فرهنگستان زبان و ادب
{crucible} [مهندسی مواد و متالورژی] ظرفی به شکل مخروط ناقص که از ماده ای نسوز، عموماًً گرافیت یا کاربید سیلیکون، ساخته شده باشد و برای استفاده در دمای بالا به کار رود
گویش اصفهانی
تکیه ای: botta / bona
طاری: bota
طامه ای: botta
طرقی: bena
کشه ای: botta
نطنزی: buta