گرد گردنده تند رو تند گردنده
تیز گرد
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تیزگرد. [ گ َ ] ( نف مرکب ) گردگردنده. ( ناظم الاطباء ). تندرو. تندگردنده. آنکه به تندی چرخد :
نگه کن بر این گنبد تیزگرد
که درمان از اویست و زویست درد.
در او سور چند است و چندی نبرد.
که هرگز نیاساید از کارکرد.
این چرخ تیزگرد چنین کرد کند و پیر.
در حدیث و حدید مرد او بود.
به یک سو شدی آتش تیزگرد
برافروختی زو سیاوخش گرد.
نگه کن بر این گنبد تیزگرد
که درمان از اویست و زویست درد.
فردوسی.
که داند درین گنبد تیزگرددر او سور چند است و چندی نبرد.
فردوسی.
چه جویی از این گنبد تیزگردکه هرگز نیاساید از کارکرد.
فردوسی.
تا آن جوان تیزقوی را چو جادوان این چرخ تیزگرد چنین کرد کند و پیر.
ناصرخسرو.
شرف چرخ تیزگرد او بوددر حدیث و حدید مرد او بود.
سنائی.
|| در بیت زیر از فردوسی در صفت آتش آمده و معنی شراره کش و درخشان و پرلهیب را افاده می کند : به یک سو شدی آتش تیزگرد
برافروختی زو سیاوخش گرد.
( شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 650 ).
واژه نامه بختیاریکا
از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( شاخه ) ( ت ) حموله؛ ( ط ) کیانرسی
کلمات دیگر: