کلمه جو
صفحه اصلی

تکمیل


مترادف تکمیل : اتمام، اکمال، پایان، ختم، رسایی، کمال، کامل کردن، تمام کردن، به پایان رسانیدن

برابر پارسی : پرکردن، بفرجام رساندن، به پایان رساندن، رساگرداندن

فارسی به انگلیسی

accomplished, complete, completion, finalization, integration, perfection, finished

completion


فارسی به عربی

اکمال , انجاز

مترادف و متضاد

۱. اتمام، اکمال، پایان، ختم، رسایی، کمال
۲. کامل کردن، تمام کردن، بهپایان رسانیدن


improvement (اسم)
پیشرفت، بهتر شدن، بهبود، تکمیل، تهذیب، تکامل، بهسازی

fulfillment (اسم)
انجام، تکمیل، اجراء

completion (اسم)
انجام، اتمام، خاتمه، تکمیل

repletion (اسم)
انباشتگی، تکمیل، پری، پرسازی

supplementation (اسم)
هم اوری، تکمیل، پس اوری

complementarity (اسم)
کمال، متمم، تکمیل، متممی، اصل متممیت

modernization (اسم)
تکمیل، نوسازی، نوپردازی، نوین گری

اتمام، اکمال، پایان، ختم، رسایی، کمال


کامل کردن، تمام کردن، به‌پایان رسانیدن


فرهنگ فارسی

کامل کردن، تمام کردن، نیکوکردن
۱ - ( مصدر ) رسانیدن رسا کردن تمام کردن . ۲ - نیکو کردن . ۳ - ( اسم ) رسیدگی رسایی کمال . جمع : تکمیلات .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) تمام کردن ، رسا کردن .

لغت نامه دهخدا

تکمیل. [ ت َ ] ( ع مص ) تمام کردن.( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). تمام گردانیدن و نیکو کردن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). تمام گردانیدن. و با لفظ دادن مستعمل.( آنندراج ). کامل گردانیدن و نیکو کردن. ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح تصوف ) از فنون تصوف سراویل یا سلاح دادنست و آن بعد از شد و پیش از شد تواند بود. چون کبیر شایستگی آن یابد. ( نفایس الفنون علم تصوف ). رجوع به فتوت و کبیر و شد شود. || ( اصطلاح بیان ) نزد علماء معانی بیان عبارت از احتراس است.( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و چون شاعر معنیی بگوید و بر اثر آن معنیی دیگر بیارد که معنی اول را تمامترگرداند آن را تکمیل خوانند چنانک بلفرج گفته است :
شد ممکن در جهان هر کو بساطش بوسه داد
و آن دهد بوسه بساطش کز در تمکین بود.
در مصراع اول معنی بزرگی ممدوح تمام گفت که هرکس بساط او را بوسه دهد ممکن شود در جهان و در مصراع دوم کمال آن بزرگی بازنمود و گفت کسانی بحضرت او تواند رسید و شرف تقبیل بساط او یافت که استحقاق تمکین و احترام دارند و این سعادت هرکس را مسلم نباشد. ( المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 265 ). رجوع به احتراس شود. || ( اصطلاح ریاضی ) نزد محاسبان عملی باشد که در علم جبر و مقابله مستعمل است و آن مقابل رد است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به رد و همین کتاب شود. || در فن معما قسمی از اعمال معمائیه و برابر تحصیل است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به معما شود.

فرهنگ عمید

۱. کامل کردن، تمام کردن.
۲. نیکو کردن.

فرهنگ فارسی ساره

به پایان رساندن


واژه نامه بختیاریکا

پِینا

پیشنهاد کاربران

این واژه تازى ( اربى ) ست و برابرهاى پارسى آن اینهاست: اُسپورش Ospuresh ( پهلوى: اُسپوریشْنْ : تکمیل ، تتمیم ، کامل سازى - در پهلوى اُسپوردن Ospurdan ( اُسپورتن ) : تکمیل - تمام - کامل کردن ) ، اَکایش Akayesh ( پهلوى: اَکاییشْنْ: تکمیل، تتمیم - در پهلوى اَکا Aka :
تمام ، کامل ) ، بَوِنْدِش Bavendesh ( پهلوى: بَوِندیشْنْ : تکمیل ، تتمیم ، کمال بخشى - در پهلوى بَوِندیدن Bavendidan : تکمیل - تمام - کامل کردن ) ، پادیسارش Padisaresh ( پهلوى: تکمیل ، اتمام ، تتمیم - در پهلوى پادیساردن Padisardan : تکمیل - تتمیم - اتمام کردن ، خاتمه - پایان
دادن ) ، پرداچینش Pardachinesh ( پهلوى: پرداچینیشْنْ : تکمیل ، تتمیم ، تمام سازى و . . . ) ، پسازش Pasazesh ( پهلوى: پَسازیشْنْ : تکمیل ، کامل سازى، تلفیق، تجمیع و . . . ) ، اُسپوریهش Ospurihesh ( پهلوى: اُسپوریهیشْنْ : تکمیل ، کمال بخشى ، غایت رسانى - درپهلوى اُسپوریهیدن
: تکمیل - تمام - کامل کردن

تمام کردن ، به پایان رساندن ، انجام دادن


کلمات دیگر: