( اسم ) ۱ - منزل مسکن جای باش . ۲ - جایی که نقد و جنس در آنجا نهند . ۳ - مقام مرکز مستقر . ۴ - آبادی ده ۵ - سازمان موئ سسه ۶ - انبار مخزن . ۷ - صندوق . ۸ - خیمه خرگاه. ۹ - چند اول لشکر . ۱٠ - اسباب وزیران و ارکان دولت . یا بار و بنگاه . چیزهای قابل حمل مانند چادر و خیمه و دیگر اسباب و لوازم سفر.
بنگه
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(بَ گَ یا گِ ) (اِ. ) = بانگه : ۱ - آواز، نعره . ۲ - کشیدن آواز.
لغت نامه دهخدا
بنگه. [ ب ُ گ َه ْ ] ( اِ مرکب ) بمعنی بنگاه که جا و مقام و منزل باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) :
بسْتان کشور جود و بفْشان زر و درم
بشکن لشکر بخل و بفکن بنگه آز.
ظاهری همچو کلبه بزاز.
در بنگه ما زن نه گنه مان نه گنهکار.
تب ز من اندرنوشت بنگه و مفرش.
سوزنی ( دیوان نسخه خطی متعلق به کتابخانه لغت نامه دهخدا ص 66 ).
در تنگنای دیده وصلت کجا درآید
در بنگه گدایان سلطان چه کار دارد.
شمع را دید در میان دو گاز.
مرد بیدیده بود همره او.
چه فتاده ست مگر بنگه هند و یغماست.
بسْتان کشور جود و بفْشان زر و درم
بشکن لشکر بخل و بفکن بنگه آز.
منوچهری.
باطنی همچو بنگه لولی ظاهری همچو کلبه بزاز.
سنایی.
ترکانه یکی آتش از لطف برافروزدر بنگه ما زن نه گنه مان نه گنهکار.
سنایی.
بر دل من باد مجلس تو گذر کردتب ز من اندرنوشت بنگه و مفرش.
سوزنی ( دیوان نسخه خطی متعلق به کتابخانه لغت نامه دهخدا ص 66 ).
در تنگنای دیده وصلت کجا درآید
در بنگه گدایان سلطان چه کار دارد.
خاقانی.
تا ز بنگه رسید خواجه فرازشمع را دید در میان دو گاز.
نظامی.
تا بدان جا که بود بنگه اومرد بیدیده بود همره او.
نظامی.
هر سر موی تو در دست دلی می بینم چه فتاده ست مگر بنگه هند و یغماست.
کمال الدین اسماعیل.
رجوع به بنگاه شود. || جایی را گویندکه نقد و جنس در آن گذارند. ( برهان ) ( آنندراج ). رجوع به بنگاه شود.فرهنگ عمید
= بنگاه
بنگاه#NAME?
واژه نامه بختیاریکا
( بُنگه ) بُن گه؛ سرچشمه ی جوی
کلمات دیگر: