کلمه جو
صفحه اصلی

دو شاخه

فارسی به انگلیسی

plug, fork, plug, forked, fork, pitchfork, tuning-fork, bifurcate, binaural

fork


فارسی به عربی

سدادة
رکبة , عکاز

سدادة


مترادف و متضاد

knee (اسم)
خم، زانویی، زانو، پیچ، دو شاخه

fork (اسم)
پنجه، چنگال، دو شاخه، سه شاخه، محل انشعاب

plug (اسم)
در، سر، قاش، دو شاخه، شیر، توپی، قاچ، سوراخ گیر، دوشاخه کلید اتصال، سربطری

pitchfork (اسم)
پنجه، چنگال، شانه، دو شاخه

crotch (اسم)
محل انشعاب بدن انسان، دو شاخه، نقطه انشعاب

crutch (اسم)
دو شاخه، چوب زیر بغل، عصای زیر بغل، چوب پا، محل انشعاب شاخه از بدنه درخت، دو قاچ جلو و عقب

diapason (اسم)
دو شاخه، دیاپازون، میزان کوک

tuning fork (اسم)
دیاپازون، دوشاخه

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - هر آلتی که در راس آن دو میله بشکل دو انگشت باشد . ۲ - نوعی پیکان دارای دو شعبه دو شاخ . ۳ - یکی از آلات شکنجه و آن چوبی است دارای دو شعبه که آنرا بر گردن مجرمان گذارند .

لغت نامه دهخدا

دو شاخه. [ دُ خ َ/ خ ِ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) هر چیز که دارای دو شاخ باشد. ( ناظم الاطباء ): گاو دوشاخه. || آنکه دارای دو شعبه و سر بود: درخت دو شاخه. ( یادداشت مؤلف ). || هر چه دارای دوشعبه باشد. دوپر. دوپره. دوشاخ. دوزبانه. ( یادداشت مؤلف ) :
تنش بخاید شاخ دوشاخه ناهید
زهش بمالد گوش دوگوشه بهرام.
( سندبادنامه ص 12 ).
دوشاخه سر کلک یک شاخ کرد
فلک را به فرهنگ سوراخ کرد.
نظامی.
|| چوب یا فلز دوشاخ که برای راست کردن درختی یا شاخی ازآن در زمین فروبرند. مِرزَح. ( یادداشت مؤلف ). || چوبی را گویند که دوشاخ داشته باشد و آن رابر گردن مجرمان و گناهکاران گذارند. ( برهان ) ( از غیاث ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از لغت محلی شوشتر ). دوشاخ. چوبی که یک سر آن به دو شعبه شود و آن را بر گردن گناهکار نهند شکنجه را یا اقرارگیری را یا افشاء رازی را :
شه کنده نهاد سرو سیمین تن را
زین واقعه شیون است مرد و زن را
افسوس که در کنده بخواهد سودن
پایی که دوشاخه بود صد گردن را.
مهستی گنجوی ( از آنندراج ).
|| نوعی از پیکان دوشاخ. ( از برهان ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ) ( ازلغت محلی شوشتر ). جنسی است از پیکان. آن تیر که پیکانش دارای دوشاخ بود. ( از شرفنامه منیری ): پیکان دوشاخه. هلال. ( منتهی الارب ).
- دو شاخه گشا ؛ تیرانداز. آن که خدنگ دوشاخه اندازد :
دوشاخه گشایان نخجیرگاه
به فحلان نخجیر یابند راه.
نظامی.
|| قسمی شمعدان. لاله بلورین. ( یادداشت مؤلف ). || دار و صلیب. ( ناظم الاطباء ). رجوع به دوشاخ شود.
- دوشاخه کردن ؛ کنایه از بر دار کشیدن است. ( از ناظم الاطباء ). نوعی از تعزیر است. ( آنندراج ).
|| کنایه ازپاهای محبوب. ( لغت محلی شوشتر ). || دو میله فلزی که یک سر آنها در داخل مقر و محفظه ای قرار دارد و سر دیگر آنها آزاد است و آن را در پریز برق قرار دهند روشن شدن لامپ و اتو و رادیو و تلویزیون و دیگر وسایل برقی را.

فرهنگ عمید

هر آلتی که بر سر آن دو میله به شکل دو انگشت باشد.

واژه نامه بختیاریکا

دو لشکه؛ دو لفکووی
چو دوفاقُوِه

پیشنهاد کاربران

دوشاخه du - šaxə و ای شاخه i–šaxə[اصطلاح صنایع دستی]: گوشه های صندوق


کلمات دیگر: