( اسم ) هر چیز که سر آن تیز باشد .
تیخ
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(اِ. ) = تیغ : هرچیز که سر آن تیز باشد.
لغت نامه دهخدا
تیخ . [ ت َ ] (ع مص ) زدن کسی را به متیخه : تاخه ُ بالمتیخه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تیخ . (ص ) هر چیز سرتیز را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ). رجوع به تیغ شود. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
تیخ. ( ص ) هر چیز سرتیز را گویند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از برهان ) ( از ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از فرهنگ رشیدی ). رجوع به تیغ شود. ( حاشیه برهان چ معین ).
تیخ. [ ت َ ] ( ع مص ) زدن کسی را به متیخه : تاخه ُ بالمتیخه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
تیخ. [ ت َ ] ( ع مص ) زدن کسی را به متیخه : تاخه ُ بالمتیخه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
واژه نامه بختیاریکا
تیغ
پیشنهاد کاربران
همان روشن و درخت است
کلمات دیگر: