مترادف مکفی : بس، بسنده، کافی، کفایت کننده، مشبع
متضاد مکفی : غیرمکفی
برابر پارسی : بسنده، بس
مکفی
مترادف مکفی : بس، بسنده، کافی، کفایت کننده، مشبع
متضاد مکفی : غیرمکفی
برابر پارسی : بسنده، بس
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
بس، بسنده، کافی، کفایت کننده، مشبع ≠ غیرمکفی
فرهنگ فارسی
کافی، کفایت دهنده، کفایت کننده، درعربی به این معنی کافی میگویند، درفارسی بسنده می توان گفت
۱ - ( اسم ) کافی کفایت کننده . ۲ - ( صفت ) بس بسنده : [ حقوق مکفی میگیرد . ] توضیح این کلمه مانند [ مسری ] ساختگی است و بجای [ کافی ] استعمال شود ( دکتر خیام پور. نداب ۱٠٠: ۳ - ۲ )
۱ - ( اسم ) کافی کفایت کننده . ۲ - ( صفت ) بس بسنده : [ حقوق مکفی میگیرد . ] توضیح این کلمه مانند [ مسری ] ساختگی است و بجای [ کافی ] استعمال شود ( دکتر خیام پور. نداب ۱٠٠: ۳ - ۲ )
فرهنگ معین
(مُ فِ ) [ ع . ] (اِفا. ) کافی و کفایت دهنده .
لغت نامه دهخدا
مکفی. [ م ُ ] ( از ع ، ص ) مأخوذ از تازی ، کافی و کفایت دهنده و به قدر احتیاج. ( ناظم الاطباء ). کفایت دهنده. ( غیاث ) ( آنندراج ). این کلمه مانند «مسری » از کلمات ساختگی است که به جای «کافی » استعمال کنند. ( نشریه دانشکده ادبیات تبریز ج 2-3 ص 100 ).
مکفی. [ م َ فی ی ] ( ع ص ) کفایت شده. انجام یافته. به انجام رسیده.
- مکفی شدن ؛ انجام یافتن. صورت پذیرفتن. به انجام رسیدن. کفایت شدن : در خیال آنکه بی حضور ما کار قوریلتای تمشیت نپذیرد و رونق نگیرد و آن مصلحت مکفی نشود. ( جهانگشای جوینی ).
|| از میان رفتن.ریشه کن شدن : چون شر این حادثه ان شأاﷲ مکفی شود مرا وسیلتی مرضی و ذریعتی شگرف پیش روزگار مدخر گردد. ( مرزبان نامه چ 1 تهران ص 185 ).
- مکفی گردانیدن ؛ از میان بردن.ریشه کن کردن : تا نصرت الهی و عون پادشاهی به رعایت لطف و عنایت کرم شر او مکفی و منقطع گرداند. ( سندبادنامه ص 142 ).
- مکفی گردیدن ( گشتن ) ؛کفایت شدن. به انجام رسیدن. انجام یافتن : اگر برحسب هوا در کاری مثال دهد... آن مهم نیز مکفی گردد و تدارک آن در حیز تعذر نماند. ( کلیله چ مینوی ص 350 ).
مکفی. [ م َ فی ی ] ( ع ص ) کفایت شده. انجام یافته. به انجام رسیده.
- مکفی شدن ؛ انجام یافتن. صورت پذیرفتن. به انجام رسیدن. کفایت شدن : در خیال آنکه بی حضور ما کار قوریلتای تمشیت نپذیرد و رونق نگیرد و آن مصلحت مکفی نشود. ( جهانگشای جوینی ).
|| از میان رفتن.ریشه کن شدن : چون شر این حادثه ان شأاﷲ مکفی شود مرا وسیلتی مرضی و ذریعتی شگرف پیش روزگار مدخر گردد. ( مرزبان نامه چ 1 تهران ص 185 ).
- مکفی گردانیدن ؛ از میان بردن.ریشه کن کردن : تا نصرت الهی و عون پادشاهی به رعایت لطف و عنایت کرم شر او مکفی و منقطع گرداند. ( سندبادنامه ص 142 ).
- مکفی گردیدن ( گشتن ) ؛کفایت شدن. به انجام رسیدن. انجام یافتن : اگر برحسب هوا در کاری مثال دهد... آن مهم نیز مکفی گردد و تدارک آن در حیز تعذر نماند. ( کلیله چ مینوی ص 350 ).
مکفی . [ م َ فی ی ] (ع ص ) کفایت شده . انجام یافته . به انجام رسیده .
- مکفی شدن ؛ انجام یافتن . صورت پذیرفتن . به انجام رسیدن . کفایت شدن : در خیال آنکه بی حضور ما کار قوریلتای تمشیت نپذیرد و رونق نگیرد و آن مصلحت مکفی نشود. (جهانگشای جوینی ).
|| از میان رفتن .ریشه کن شدن : چون شر این حادثه ان شأاﷲ مکفی شود مرا وسیلتی مرضی و ذریعتی شگرف پیش روزگار مدخر گردد. (مرزبان نامه چ 1 تهران ص 185).
- مکفی گردانیدن ؛ از میان بردن .ریشه کن کردن : تا نصرت الهی و عون پادشاهی به رعایت لطف و عنایت کرم شر او مکفی و منقطع گرداند. (سندبادنامه ص 142).
- مکفی گردیدن (گشتن ) ؛کفایت شدن . به انجام رسیدن . انجام یافتن : اگر برحسب هوا در کاری مثال دهد... آن مهم نیز مکفی گردد و تدارک آن در حیز تعذر نماند. (کلیله چ مینوی ص 350).
مکفی . [ م ُ ] (از ع ، ص ) مأخوذ از تازی ، کافی و کفایت دهنده و به قدر احتیاج . (ناظم الاطباء). کفایت دهنده . (غیاث ) (آنندراج ). این کلمه مانند «مسری » از کلمات ساختگی است که به جای «کافی » استعمال کنند. (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز ج 2-3 ص 100).
فرهنگ عمید
کافی، کفایت دهنده، کفایت کننده.
واژه نامه بختیاریکا
کِراکُن
پیشنهاد کاربران
مکفی در زبان عربی به معنی خوشگذرانی است و استفاده این کلمه به جای کافی یا بسنده غلط است.
کلمات دیگر: