کلمه جو
صفحه اصلی

نافذ حکم

فرهنگ فارسی

نافذ الکلمه .

لغت نامه دهخدا

نافذحکم. [ ف ِ ح ُ ] ( ص مرکب ) فرمانروا. مطاع. نافذالامر. نافذالحکم. که فرمان وی روان است :
شاه مسعود براهیم که در ملک جهان
خسرو نافذحکم و ملک کامرواست.
مسعودسعد.


کلمات دیگر: