کلمه جو
صفحه اصلی

تکان دادن


مترادف تکان دادن : لرزاندن، به لرزه درآوردن، جنباندن، حرکت دادن، منقلب کردن، متوجه ساختن، به خود آمدن

فارسی به انگلیسی

to move


whisk, agitate, hunch, jar, jolt, rock, shake, shift, toss, vex, wave, wiggle, wobble, worry


فارسی به عربی

تحريک , تزحزح , جرة , زحام , عقبة , فاجي , قوت الدفع , مهرج , هزة


تحریک , تزحزح , جرة , زحام , عقبة , فاجی , قوت الدفع , مهرج , هزة
هیج

مترادف و متضاد

لرزاندن، به‌لرزه درآوردن


جنباندن، حرکت دادن


منقلب کردن


متوجه ساختن، به خود آمدن


۱. لرزاندن، بهلرزه درآوردن
۲. جنباندن، حرکت دادن
۳. منقلب کردن
۴. متوجه ساختن، به خود آمدن


agitate (فعل)
تحریک کردن، بکار انداختن، پریشان کردن، تکان دادن، اشفتن، سراسیمه کردن، مضطرب کردن

twiddle (فعل)
بازی کردن، تکان دادن، ور رفتن، بارامی دست زدن، وررفتن، با ساعت مچی و غیره بازی کردن

stir (فعل)
تکان دادن، جم خوردن، بهم زدن، حرکت دادن، به جنبش دراوردن، بجوش آوردن، تحریک کردن یا شدن

move (فعل)
تحریک کردن، بازی کردن، تکان دادن، حرکت کردن، سیر کردن، وادار کردن، حرکت دادن، جنبیدن، بجنبش دراوردن، به حرکت انداختن، متاثر ساختن

hitch (فعل)
تکان دادن، بستن، انداختن، هل دادن

hustle (فعل)
پیش بردن، تکان دادن، گول زدن، فریفتن، بزور وادار کردن، هل دادن، فشار دادن

shake (فعل)
تکان دادن، اشفتن، جنباندن، لرزیدن، بهم زدن، تکان خوردن، لرزش داشتن، متزلزل کردن

flick (فعل)
قطع کردن، تکان دادن، بریدن

wiggle (فعل)
تکان دادن، لولیدن، جنبیدن، وول خوردن

budge (فعل)
تکان دادن، تکان جزئی خوردن، جم خوردن

shock (فعل)
ترساندن، توده کردن، تکان دادن، تکان سخت خوردن، دچار هراس سخت شدن، هول و هراس پیدا کردن

startle (فعل)
تکان دادن، وحشت زده شدن، رم دادن، از جا پراندن، رمانیدن

impulse (فعل)
برانگیختن، تکان دادن، انگیزه دادن به

pulsate (فعل)
تکان دادن، زدن، تپیدن، جهند کردن، بضربان افتادن

wag (فعل)
تکان دادن، جنباندن، تکان خوردن، جنبیدن

shag (فعل)
تکان دادن، لرزاندن، درهم و برهم ساختن، خشن ساختن

jar (فعل)
تکان دادن، طنین انداختن، ناجور بودن، تصادف کردن، نزاع کردن، لرزاندن، لرزیدن صدای ناهنجار، اثر نامطلوب باقی گذاردن، مرتعش شدن

concuss (فعل)
تکان دادن، بهیجان اوردن

convulse (فعل)
تکان دادن، دچار تشنج کردن

jolt (فعل)
تکان دادن، تکان خوردن، دست انداز داشتن

jounce (فعل)
تکان دادن، تکان خوردن، دست انداز داشتن، بشدت بالا و پایین پریدن

shrug off (فعل)
تکان دادن، با بی اعتنایی تلقی کردن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) حرکت دادن جنبیدن .

لغت نامه دهخدا

تکان دادن. [ ت َ دَ ] ( مص مرکب ) از جای خود حرکت دادن و راندن و لرزانیدن وجنبانیدن. ( ناظم الاطباء ). || جنبانیدن چنانکه دوای مایع را در شیشه. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || به زیر و بالا بسختی و شدت پیاپی حرکت دادن ، چنانکه فرش قالین را برای فروریزانیدن گرد انباشته درون تار و پود آن. ( یادداشت ایضاً ). || افشاندن. افشانیدن. نفض. ( یادداشت ایضاً ).

واژه نامه بختیاریکا

چُمنیدِن؛ ور شَوندِن؛ تینیدِن؛ تیهِستِن؛ جُمنیدِن؛ دَگنیدِن؛ شُگنیدِن؛ لُقنیدِن؛ ور تَینیدِن؛ ور دگنیدِن؛ ور شُندن


کلمات دیگر: