مترادف تیز کردن : بران کردن، برنده کردن، تحریک کردن، برانگیختن، پرادویه کردن
تیز کردن
مترادف تیز کردن : بران کردن، برنده کردن، تحریک کردن، برانگیختن، پرادویه کردن
فارسی به انگلیسی
to sharpen, to whet
sharpen, strop
فارسی به عربی
اشحذ , حاد , طحن
متحمس , نقطة
متحمس , نقطة
اشحذ , حاد , طحن
مترادف و متضاد
خرد کردن، ساییدن، اذیت کردن، کوبیدن، سابیدن، سخت کار کردن، اسیاب کردن، تیز کردن، اسیاب شدن
تیز کردن
تند کردن، تیز کردن، تقلب کردن، تیز شدن، نوک تیز کردن
نشان دادن، اشاره کردن، متوجه ساختن، گوشه دار کردن، تیز کردن، نوک گذاشتن، خاطر نشان کردن، نقطه گذاری کردن، نوک دار کردن
تیز کردن، شدید کردن، شدید بودن، نوحه سرایی کردن
برانگیختن، تهییج کردن، تیز کردن
کشیدن، تیز کردن، با تسمه اویختن
بران کردن، برنده کردن
تحریک کردن، برانگیختن
پرادویه کردن
۱. بران کردن، برنده کردن
۲. تحریک کردن، برانگیختن
۳. پرادویه کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱- تند و بران کردن لبه یانوک چیزی ( مانند شمشیر نیزه و غیره ) . ۲- خشمگین ساختن عصبانی کردن .
فرهنگ معین
(کَ دَ ) (مص م . ) ۱ - برنده کردن . ۲ - خشمگین کردن .
لغت نامه دهخدا
تیز کردن.[ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) برنده کردن و حاد کردن. ( ناظم الاطباء ). تند و بران کردن لبه یا نوک چیزی مانند شمشیر و نیزه و غیره. ( فرهنگ فارسی معین ). دم کارد و جزآن را با سودن برنده تر کردن. تنک کردن لبه و دمه کارد و شمشیر و مانند آن را تا بهتر تواند برید. تحدید. تذریب. ( از یادداشتهای مرحوم دهخدا ) :
با شیر و پلنگ هر که آمیز کند
از تیر دعای فقر پرهیز کند
آه دل درویش به سوهان ماند
گر خود نبرد، برنده را تیز کند.
تو تیز می کنی از بهر صلب او ساطور.
دگر ننگ دیوی بود پرستیز
همیشه ببد کرده چنگال تیز.
همه تیز کرده بکینه دو چنگ.
همه تیز کرده بخون چنگ را.
چو تیز کرد براو مرگ چنگ و دندان را.
که نادان کند با قضا، پنجه تیز.
وگرنه فتنه چنان کرده بود دندان تیز
کزین دیار نه فرخ و نه آشیان ماند.
بمال مردمان دندان مکن تیز.
گفت اگر گربه شیر نر گردد
نکند با پلنگ دندان تیز.
که چون بچه شیر نر پروری
چو دندان کند تیز کیفر بری.
برآغالیدنش استیز کردند
بکینه چون پلنگش تیز کردند.
برآشفت و آهنگ آویز کرد.
با شیر و پلنگ هر که آمیز کند
از تیر دعای فقر پرهیز کند
آه دل درویش به سوهان ماند
گر خود نبرد، برنده را تیز کند.
( منسوب به شیخ ابوسعید ).
بدشت جانوری خار می خورد غافل تو تیز می کنی از بهر صلب او ساطور.
ظهیر.
- تیز کردن چنگ و چنگال و پنجه ؛ کنایه از مجهز و مسلح شدن. آماده کارزار گشتن. مهیای حمله و کشتن شدن :دگر ننگ دیوی بود پرستیز
همیشه ببد کرده چنگال تیز.
فردوسی.
سپاهی چو دریای جوشان بجنگ همه تیز کرده بکینه دو چنگ.
فردوسی.
همه ساخته کینه و جنگ راهمه تیز کرده بخون چنگ را.
فردوسی.
بریخت چنگش و فرسوده گشت دندانش چو تیز کرد براو مرگ چنگ و دندان را.
ناصرخسرو.
غنیمت شمردم طریق گریزکه نادان کند با قضا، پنجه تیز.
سعدی ( بوستان ).
- تیز کردن دندان بر چیزی ؛ حرص وطمع کردن... ( آنندراج ). طمع کردن و سخت آزمند شدن. ( ناظم الاطباء ). دندان تیز کردن به چیزی : وگرنه فتنه چنان کرده بود دندان تیز
کزین دیار نه فرخ و نه آشیان ماند.
سعدی.
گرت دندان بهم بندد بپرهیزبمال مردمان دندان مکن تیز.
خسرو.
- || کنایه از خصومت ورزیدن و کینه خواستن. ( آنندراج ). آماده جنگ شدن. خشمناک و مهیای حمله شدن : گفت اگر گربه شیر نر گردد
نکند با پلنگ دندان تیز.
سعدی.
- || کنایه از بالغ شدن. بزرگ و نیرومند گردیدن : که چون بچه شیر نر پروری
چو دندان کند تیز کیفر بری.
فردوسی.
|| به شوق آوردن و برانگیختن و برآغالانیدن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کنایه از گرم کردن و برانگیختن : برآغالیدنش استیز کردند
بکینه چون پلنگش تیز کردند.
ابوشکور ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
بیفشرد ران رخش راتیز کردبرآشفت و آهنگ آویز کرد.
تیز کردن .[ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برنده کردن و حاد کردن . (ناظم الاطباء). تند و بران کردن لبه یا نوک چیزی مانند شمشیر و نیزه و غیره . (فرهنگ فارسی معین ). دم کارد و جزآن را با سودن برنده تر کردن . تنک کردن لبه و دمه ٔ کارد و شمشیر و مانند آن را تا بهتر تواند برید. تحدید. تذریب . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) :
با شیر و پلنگ هر که آمیز کند
از تیر دعای فقر پرهیز کند
آه دل درویش به سوهان ماند
گر خود نبرد، برنده را تیز کند.
بدشت جانوری خار می خورد غافل
تو تیز می کنی از بهر صلب او ساطور.
- تیز کردن چنگ و چنگال و پنجه ؛ کنایه از مجهز و مسلح شدن . آماده ٔ کارزار گشتن . مهیای حمله و کشتن شدن :
دگر ننگ دیوی بود پرستیز
همیشه ببد کرده چنگال تیز.
سپاهی چو دریای جوشان بجنگ
همه تیز کرده بکینه دو چنگ .
همه ساخته کینه و جنگ را
همه تیز کرده بخون چنگ را.
بریخت چنگش و فرسوده گشت دندانش
چو تیز کرد براو مرگ چنگ و دندان را.
غنیمت شمردم طریق گریز
که نادان کند با قضا، پنجه تیز.
- تیز کردن دندان بر چیزی ؛ حرص وطمع کردن ... (آنندراج ). طمع کردن و سخت آزمند شدن . (ناظم الاطباء). دندان تیز کردن به چیزی :
وگرنه فتنه چنان کرده بود دندان تیز
کزین دیار نه فرخ و نه آشیان ماند.
گرت دندان بهم بندد بپرهیز
بمال مردمان دندان مکن تیز.
- || کنایه از خصومت ورزیدن و کینه خواستن . (آنندراج ). آماده ٔ جنگ شدن . خشمناک و مهیای حمله شدن :
گفت اگر گربه شیر نر گردد
نکند با پلنگ دندان تیز.
- || کنایه از بالغ شدن . بزرگ و نیرومند گردیدن :
که چون بچه ٔ شیر نر پروری
چو دندان کند تیز کیفر بری .
|| به شوق آوردن و برانگیختن و برآغالانیدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کنایه از گرم کردن و برانگیختن :
برآغالیدنش استیز کردند
بکینه چون پلنگش تیز کردند.
بیفشرد ران رخش راتیز کرد
برآشفت و آهنگ آویز کرد.
پس آزاده شیدسپ فرزند شاه
به کینش کند تیز اسپ سیاه .
سبکران به جنگ اندرون تیز کرد
برآشفت و آهنگ آویز کرد.
دگرره شد آهنگ آویز کرد
برآوردگرد اسب را تیز کرد.
دگر ره ز کین رای آویز کرد
سبکخیز شبدیز را تیز کرد.
چو مه را دل به رفتن تیز کردم
پس آنگه چاره ٔ شبدیز کردم .
|| خشمگین ساختن . عصبانی کردن . (فرهنگ فارسی معین ). بخشم آوردن . تقریش . کسی بر کسی تیز کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
همی ساختی تا سر پادشا
کند تیز در کار آن پارسا.
بیامد و سالار بکتغدی را بگفت و تیز کرد و وی دیگر روز بی فرمان بر پیل نشست و... بسیار غارت کرد.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 471).
|| در صفت اندیشه و مغز و خرد و جز اینها به معنی بیدار و هوشیار و دقیق کردن آید:
که گر گل بسر داری اکنون مشوی
یکی تیز کن مغز و بنمای روی .
از این رزم رنج آید اکنون به روی
خرد تیز کن چاره ٔ این بجوی .
دو لشکر همی بر تو دارند چشم
یکی تیز کن مغز و بنمای خشم .
به شهری که بد باشد آب و هوا
مجوی و مخور هرچت آیدهوا
به بیماری اندیشه را تیز کن
ز هر خوردنی سرد پرهیز کن .
شراب ... گونه را سرخ کند و پوست تن را تازه و روشن گرداند و فهم و خاطر را تیز کند. (نوروزنامه ٔ منسوب به خیام ).
گزارش کنان تیز کن مغز را
گزارش ده این نامه ٔ نغز را.
فهم و خاطر تیز کردن نیست راه
جز شکسته می نگیرد فضل شاه .
|| شدت دادن چنانکه آتش را. نیک برافروختن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شدت دادن علاقه و دلبستگی را :
نفس را بعذرم چو انگیز کرد
چو آذرفزا، آتشم تیز کرد.
|| در صفت بازار، کنایه از گرم کردن بازار و رایج و پرمشتری ساختن آن :
شتر بار بنهاد و خود رفت پیش
که تا چون کند تیز بازار خویش .
مشو تند، تا چاره ٔ کار تو
بسازم کنم تیز بازار تو.
سلطان مسعود... کس به امیر خراسان فرستاد که باید به جنگ سلجوقیان روی ...امیر خراسان جواب داد... سلطان فرمود که از کار می گریزد یا قاعده ٔ خویش می نهد تا چون کاری برآید بازار تیز کند. (راحةالصدور راوندی ).
دیدار می نمائی و پرهیز می کنی
بازار خویش و آتش ما تیز می کنی .
|| زبان گز کردن : داروهای سپرز تلخ و تیز بایدو داروی قابض با وی آمیخته ، تا قوت او را نگاهدارد و به سرکه تیز باید کرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || ستیخ کردن گوش ، چنانکه در اسب و خر و مجازاً بدقت متوجه شدن و استماع کردن . مستعد شنودن شدن . و تیز کردن مردم را به سخن ، تحریک و تهییج کردن آنان را به شنودن . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). || در صفت نظر و بصر، سخت بینا کردن . بر نور چشم افزودن : توتیا به آب بادیان و آب مرزنگوش پرورده اندر کشیدن ، بصر راتیز کند و چشم را قوی کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || بدقت نگریستن : از خانه ها بیرون آمدند و چندانک نظر تیزمی کردند... (جهانگشای جوینی ). || تراشیدن و نیک ساختن سرخامه و روان و نیک کردن آن :
سر کلک را چون زبان تیز کرد
به کاغذ بر، از نی شکرریز کرد.
با شیر و پلنگ هر که آمیز کند
از تیر دعای فقر پرهیز کند
آه دل درویش به سوهان ماند
گر خود نبرد، برنده را تیز کند.
(منسوب به شیخ ابوسعید).
بدشت جانوری خار می خورد غافل
تو تیز می کنی از بهر صلب او ساطور.
ظهیر.
- تیز کردن چنگ و چنگال و پنجه ؛ کنایه از مجهز و مسلح شدن . آماده ٔ کارزار گشتن . مهیای حمله و کشتن شدن :
دگر ننگ دیوی بود پرستیز
همیشه ببد کرده چنگال تیز.
فردوسی .
سپاهی چو دریای جوشان بجنگ
همه تیز کرده بکینه دو چنگ .
فردوسی .
همه ساخته کینه و جنگ را
همه تیز کرده بخون چنگ را.
فردوسی .
بریخت چنگش و فرسوده گشت دندانش
چو تیز کرد براو مرگ چنگ و دندان را.
ناصرخسرو.
غنیمت شمردم طریق گریز
که نادان کند با قضا، پنجه تیز.
سعدی (بوستان ).
- تیز کردن دندان بر چیزی ؛ حرص وطمع کردن ... (آنندراج ). طمع کردن و سخت آزمند شدن . (ناظم الاطباء). دندان تیز کردن به چیزی :
وگرنه فتنه چنان کرده بود دندان تیز
کزین دیار نه فرخ و نه آشیان ماند.
سعدی .
گرت دندان بهم بندد بپرهیز
بمال مردمان دندان مکن تیز.
خسرو.
- || کنایه از خصومت ورزیدن و کینه خواستن . (آنندراج ). آماده ٔ جنگ شدن . خشمناک و مهیای حمله شدن :
گفت اگر گربه شیر نر گردد
نکند با پلنگ دندان تیز.
سعدی .
- || کنایه از بالغ شدن . بزرگ و نیرومند گردیدن :
که چون بچه ٔ شیر نر پروری
چو دندان کند تیز کیفر بری .
فردوسی .
|| به شوق آوردن و برانگیختن و برآغالانیدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کنایه از گرم کردن و برانگیختن :
برآغالیدنش استیز کردند
بکینه چون پلنگش تیز کردند.
ابوشکور (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
بیفشرد ران رخش راتیز کرد
برآشفت و آهنگ آویز کرد.
فردوسی .
پس آزاده شیدسپ فرزند شاه
به کینش کند تیز اسپ سیاه .
فردوسی .
سبکران به جنگ اندرون تیز کرد
برآشفت و آهنگ آویز کرد.
فردوسی .
دگرره شد آهنگ آویز کرد
برآوردگرد اسب را تیز کرد.
اسدی .
دگر ره ز کین رای آویز کرد
سبکخیز شبدیز را تیز کرد.
اسدی .
چو مه را دل به رفتن تیز کردم
پس آنگه چاره ٔ شبدیز کردم .
نظامی .
|| خشمگین ساختن . عصبانی کردن . (فرهنگ فارسی معین ). بخشم آوردن . تقریش . کسی بر کسی تیز کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
همی ساختی تا سر پادشا
کند تیز در کار آن پارسا.
فردوسی .
بیامد و سالار بکتغدی را بگفت و تیز کرد و وی دیگر روز بی فرمان بر پیل نشست و... بسیار غارت کرد.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 471).
|| در صفت اندیشه و مغز و خرد و جز اینها به معنی بیدار و هوشیار و دقیق کردن آید:
که گر گل بسر داری اکنون مشوی
یکی تیز کن مغز و بنمای روی .
فردوسی .
از این رزم رنج آید اکنون به روی
خرد تیز کن چاره ٔ این بجوی .
فردوسی .
دو لشکر همی بر تو دارند چشم
یکی تیز کن مغز و بنمای خشم .
فردوسی .
به شهری که بد باشد آب و هوا
مجوی و مخور هرچت آیدهوا
به بیماری اندیشه را تیز کن
ز هر خوردنی سرد پرهیز کن .
اسدی .
شراب ... گونه را سرخ کند و پوست تن را تازه و روشن گرداند و فهم و خاطر را تیز کند. (نوروزنامه ٔ منسوب به خیام ).
گزارش کنان تیز کن مغز را
گزارش ده این نامه ٔ نغز را.
نظامی .
فهم و خاطر تیز کردن نیست راه
جز شکسته می نگیرد فضل شاه .
مولوی .
|| شدت دادن چنانکه آتش را. نیک برافروختن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شدت دادن علاقه و دلبستگی را :
نفس را بعذرم چو انگیز کرد
چو آذرفزا، آتشم تیز کرد.
رودکی .
|| در صفت بازار، کنایه از گرم کردن بازار و رایج و پرمشتری ساختن آن :
شتر بار بنهاد و خود رفت پیش
که تا چون کند تیز بازار خویش .
فردوسی .
مشو تند، تا چاره ٔ کار تو
بسازم کنم تیز بازار تو.
فردوسی .
سلطان مسعود... کس به امیر خراسان فرستاد که باید به جنگ سلجوقیان روی ...امیر خراسان جواب داد... سلطان فرمود که از کار می گریزد یا قاعده ٔ خویش می نهد تا چون کاری برآید بازار تیز کند. (راحةالصدور راوندی ).
دیدار می نمائی و پرهیز می کنی
بازار خویش و آتش ما تیز می کنی .
سعدی .
|| زبان گز کردن : داروهای سپرز تلخ و تیز بایدو داروی قابض با وی آمیخته ، تا قوت او را نگاهدارد و به سرکه تیز باید کرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || ستیخ کردن گوش ، چنانکه در اسب و خر و مجازاً بدقت متوجه شدن و استماع کردن . مستعد شنودن شدن . و تیز کردن مردم را به سخن ، تحریک و تهییج کردن آنان را به شنودن . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). || در صفت نظر و بصر، سخت بینا کردن . بر نور چشم افزودن : توتیا به آب بادیان و آب مرزنگوش پرورده اندر کشیدن ، بصر راتیز کند و چشم را قوی کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || بدقت نگریستن : از خانه ها بیرون آمدند و چندانک نظر تیزمی کردند... (جهانگشای جوینی ). || تراشیدن و نیک ساختن سرخامه و روان و نیک کردن آن :
سر کلک را چون زبان تیز کرد
به کاغذ بر، از نی شکرریز کرد.
نظامی .
واژه نامه بختیاریکا
هار کِردِن
کلمات دیگر: