کلمه جو
صفحه اصلی

سبل

فارسی به انگلیسی

pannus


فرهنگ فارسی

راهها، جمع سبیل
( اسم ) جمع سبیل راهها طریقها .
ابن العجلان طائفی صحابی است نام پدر هبیره محدث است

فرهنگ معین

(سُ بُ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ. سبیل ، راه ها.
(سَ بَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - بارانی که از ابر برآمده و تا زمین نرسیده باشد. ۲ - بینی . ۳ - دشنام . ۴ - خوشه ، سنبل . ۵ - پردة چشم که از ورم عروق چشم که در سطح ملتحمه است واقع شود و بدان در پیش نظر غباری پدید آید. ۶ - موی و رگه ای سرخ که در چشم پدید آید.

(سُ بُ) [ ع . ] (اِ.) جِ. سبیل ؛ راه ها.


(سَ بَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بارانی که از ابر برآمده و تا زمین نرسیده باشد. 2 - بینی . 3 - دشنام . 4 - خوشه ، سنبل . 5 - پردة چشم که از ورم عروق چشم که در سطح ملتحمه است واقع شود و بدان در پیش نظر غباری پدید آید. 6 - موی و رگه ای سرخ که در چشم پدید آید.


لغت نامه دهخدا

سبل. [ س َ ب َ ] ( ع اِ ) مرضی باشد از امراض چشم و آن مویی است که در درون پلک چشم برمی آید، و پرده ای را نیز گویند که در چشم بهم رسد، و بعضی گویند به این معنی عربی است. ( برهان ). علتی است چشم را که موی فرود پلک برآید. ( شرفنامه ). پرده ای در چشم که از ورم عروق آن در سطح ملتحمه پدید آید و یا رگهای سرخ که در چشم پدید آیند. ( ناظم الاطباء ). پرده ای است که عارض چشم شود بر اثر بادی که در رگهای آشکار در سطح ملتحمه و قرنیه از کثافاتی که مابین ملتحمه و قرنیه مانند دود پیدا شده تولید میگردد.( از کشاف اصطلاحات الفنون ). غشاوه که عارض چشم شود از آماسیدن عروق ظاهره در سطح ملتحمه و قرنیه. ( یادداشت مؤلف ). پرده چشم که از ورم عروق چشم که در سطح ملتحمه است واقع شود یا رگ سرخ است که در چشم پدید آید. ( منتهی الارب ). غشاوة تعرض للعین من انتفاخ عروقها الظاهرة فی سطح الملتحمة و القرنیة و انتساج شی فیهما کالدخان. ( قانون ابوعلی کتاب 3 ص 65 ). علتی است که رگهای چشم سرخ و ممتلی گردد از خون غلیظ و اندر چشم خارش پدید آید. ( ذخیره خوارزمشاهی ) :
اشک چشم سبل گرفته ابر
تا روان گشت سوی صحرا شد.
مسعودسعد.
چشم شرع از شماست ناخنه دار
برسر ناخنه سبل منهید.
خاقانی.
بسا معشوق کآمد مست مبرور
سبل در دیده باشد خواب در سر.
نظامی.
الماس و سهاله و شکرداشت
حالی سبلم ز دیده برداشت.
اوحدالدین کرمانی.
خورشید را از آن سبلی نیست و درد چشم
کو چشم را ز خاک درش کرد توتیا.
عطار.
مدامش بروی آب چشم از سبل
دویدی و بوی پیاز از بغل.
سعدی ( بوستان ).
ز چشمت ار سبل عیب و ریب برخیزد
سرائر حُجُب غیب در نظر یابی.
سلمان ساوجی ( از شرفنامه ).
خاطر مدرک دستور جهانبان حجاب
دیده روشن خورشید جهانبان سبل.
سلمان ساوجی ( از شرفنامه ).
|| ( هندی ، اِ )بهندی میلی باشد از فولاد که بدان زمین و دیوار کَنند. ( برهان ). دیلم.

سبل. [ س َ ب َ ] ( ع مص ) رد کردن چیزی بکسی در راه خدا. || دشنام دادن. ناسزا گفتن. ( دزی ج 1 ص 629 ). || ( اِ ) باران که از ابربرآمده و تا زمین نرسیده باشد. ( منتهی الارب ). باران بمیان آسمان و زمین. ( مهذب الاسماء ). || دشنام. ( منتهی الارب ). || خوشه. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). اطراف سنبل. ( معجم البلدان ). || بینی. || جامه دراز فروهشته. ( منتهی الارب ). دامن پیراهن. ( مهذب الاسماء ). || پرده. ( منتهی الارب ). || سَبَل ٌ من رماح ؛پاره ای از رماح ، کم باشد یا بسیار. ( منتهی الارب ).

سبل . [ س َ ب َ ] (اِخ ) ابن العجلان طائفی . صحابی است . || نام پدر هبیرة محدث است . (منتهی الارب ).


سبل . [ س َ ب َ ] (اِخ ) نام اسبی نیکو و نجیب . (منتهی الارب ).


سبل . [ س َ ب َ ] (اِخ ) نام موضعیست نزدیک یمامه . (منتهی الارب ). موضعی در بلاد رباب نزدیک یمامه . (معجم البلدان ).


سبل . [ س َ ب َ ] (ع اِ) مرضی باشد از امراض چشم و آن مویی است که در درون پلک چشم برمی آید، و پرده ای را نیز گویند که در چشم بهم رسد، و بعضی گویند به این معنی عربی است . (برهان ). علتی است چشم را که موی فرود پلک برآید. (شرفنامه ). پرده ای در چشم که از ورم عروق آن در سطح ملتحمه پدید آید و یا رگهای سرخ که در چشم پدید آیند. (ناظم الاطباء). پرده ای است که عارض چشم شود بر اثر بادی که در رگهای آشکار در سطح ملتحمه و قرنیه از کثافاتی که مابین ملتحمه و قرنیه مانند دود پیدا شده تولید میگردد.(از کشاف اصطلاحات الفنون ). غشاوه که عارض چشم شود از آماسیدن عروق ظاهره در سطح ملتحمه و قرنیه . (یادداشت مؤلف ). پرده ٔ چشم که از ورم عروق چشم که در سطح ملتحمه است واقع شود یا رگ سرخ است که در چشم پدید آید. (منتهی الارب ). غشاوة تعرض للعین من انتفاخ عروقها الظاهرة فی سطح الملتحمة و القرنیة و انتساج شی ٔ فیهما کالدخان . (قانون ابوعلی کتاب 3 ص 65). علتی است که رگهای چشم سرخ و ممتلی گردد از خون غلیظ و اندر چشم خارش پدید آید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) :
اشک چشم سبل گرفته ٔ ابر
تا روان گشت سوی صحرا شد.

مسعودسعد.


چشم شرع از شماست ناخنه دار
برسر ناخنه سبل منهید.

خاقانی .


بسا معشوق کآمد مست مبرور
سبل در دیده باشد خواب در سر.

نظامی .


الماس و سهاله و شکرداشت
حالی سبلم ز دیده برداشت .

اوحدالدین کرمانی .


خورشید را از آن سبلی نیست و درد چشم
کو چشم را ز خاک درش کرد توتیا.

عطار.


مدامش بروی آب چشم از سبل
دویدی و بوی پیاز از بغل .

سعدی (بوستان ).


ز چشمت ار سبل عیب و ریب برخیزد
سرائر حُجُب غیب در نظر یابی .

سلمان ساوجی (از شرفنامه ).


خاطر مدرک دستور جهانبان حجاب
دیده ٔ روشن خورشید جهانبان سبل .

سلمان ساوجی (از شرفنامه ).


|| (هندی ، اِ)بهندی میلی باشد از فولاد که بدان زمین و دیوار کَنند. (برهان ). دیلم .

سبل . [ س َ ب َ ] (ع مص ) رد کردن چیزی بکسی در راه خدا. || دشنام دادن . ناسزا گفتن . (دزی ج 1 ص 629). || (اِ) باران که از ابربرآمده و تا زمین نرسیده باشد. (منتهی الارب ). باران بمیان آسمان و زمین . (مهذب الاسماء). || دشنام . (منتهی الارب ). || خوشه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). اطراف سنبل . (معجم البلدان ). || بینی . || جامه ٔ دراز فروهشته . (منتهی الارب ). دامن پیراهن . (مهذب الاسماء). || پرده . (منتهی الارب ). || سَبَل ٌ من رماح ؛پاره ای از رماح ، کم باشد یا بسیار. (منتهی الارب ).


سبل . [ س ُ ] (ع اِ) خوشه یا خوشه ای پردانه و مایل . (منتهی الارب ).


سبل . [ س ُ ب َ ] (اِ) زیر پای شتر. مرادف سول . (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) :
زمانی بکردار مست اشتری
مرا بست و بسپرد زیر سبل .

ناصرخسرو (دیوان چ تقی زاده ص 250).


رجوع به سپل شود.

سبل . [ س ُ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ سبیل . بمعنی راهها. (دهار) : از اوقاف این تربیت نیکو اندیشه باید داشت تا بطرق و سبل رسد. (تاریخ بیهقی ). اوقاف اجداد و آباء ایشان هم از پرگار افتاده و طرق و سبل آن بگردیده . (تاریخ بیهقی ). ارتفاعات آن را حاصل می کند و بسبل و طرق آن میرساند. (تاریخ بیهقی ).


فرهنگ عمید

= سَبیل
یکی از امراض چشم که چیزی مانند پرده بر روی چشم پیدا شود.

یکی از امراض چشم که چیزی مانند پرده بر روی چشم پیدا شود.


سَبیل#NAME?


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی سُبُلَ: راهها
ریشه کلمه:
سبل (۱۸۱ بار)

منظور از «سبل» در اینجا راه های مختلفی است که به سوی خدا منتهی می شود: راه جهاد با نفس، راه مبارزه با دشمنان، راه علم و دانش و فرهنگ، خلاصه جهاد، در هر یک از این راه ها سبب هدایت به مسیری است که به خدا منتهی می شود. از طرفی «سُبُل» جمع «سَبِیل» هم به راه های خشکی اطلاق می شود، هم به راه های دریایی، چنان که در بخش 42 دعای جوشن کبیر می خوانیم: «یا مَنْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ سَبِیْلُهُ».

گویش مازنی

/sebel/ سبیل - شارب

۱سبیل ۲شارب


پیشنهاد کاربران

[سُ بُ]ج سبیل ؛ راه ها
در چه کاری؟ گفت: می کوبم دهل گفت: کو بانگ دهل ای بوسبل "مولانا"

هر که بود از انبیا و از رسل جمله با دین تو آیند از سُبُل

به معنی راه ها

ب معنی راه ها


کلمات دیگر: