کلمه جو
صفحه اصلی

داش

فارسی به انگلیسی

roughneck


roughneck, rowdy, rough, rogue, loafer, slag

rowdy, rough, rogue, loafer


فرهنگ فارسی

آتشخانه، کوره، کوره کوزه گری، کوره آجرپزی
( اسم ) ۱ - برادر . ۲ - لوطی محله .
ملقب به کنتس نویسنده فرانسوی

فرهنگ معین

(اِ. ) کوره ، کورة کوزه گری یا آجرپزی .

لغت نامه دهخدا

داش. ( اِ ) کوره ای که خشت و خم و کاسه و کوزه و امثال آن در آن بپزند. ( برهان ). کوره کوزه گران. کوره آجرپزی. کوره خشت پزی. هر جائی که در آن آتش بسیار افروزند خواه در آن خشت پزند خواه کاسه پزند خواه آهک پزند. ( غیاث ). چار. کوره سفال پزی. و غیره چون گچ و آهک و آجر. تنور خشت پخته. ( شرفنامه منیری ). کوره. کوره آجرپزی. ( لغت محلی گناباد ). تنور خشت پزی. فخار. ( دستوراللغة ) :
من چنین زارازان جماش درم
همچو آتش میان داش درم.
رودکی.
در فرهنگ اسدی چ اقبال دم کوزه گران نوشته شده است با شاهد فوق از رودکی و فرهنگ اوبهی نیز همین را آورده اما ظاهراً بجای ( دم کوزه گران ) کوره ٔآهنگران یا کوره کوزه گران بوده است و نیز محتمل است کلمه آتش در مصرع دوم آهن باشد؟:
داش گرمی بر سر آن کوی بود
چیده در وی آتشی بسیار دود...
آن جماعت جملگی جمع آمده
بهر خشت خویش چون شمع آمده...
چون ابوذر درمیان داش رفت
سری از اسرار حیدر فاش رفت.
عطار( مظهرالعجائب ).
زاهد خام خویش بین هرگز
نشود پخته گر نهی درداش.
عطار.
قضا را بود آنجا داش گرمی
که در وی خشت میکردند بریان.
عطار.
|| کوره حمام. ( لغت محلی گناباد ). گلخن : جامه ازخرقه مزبله بر هم پیراسته و موی و ناخن ناچیده در داش گرمابه بر خاکستر نشسته. ( تاریخ بیهق ). || در ناظم الاطباء بکلمه معنی خاکستردان و انبار خاکستر داده شده است که ظاهراً مستفاد از معنی اخیر کلمه است. || کوره نانوایی ( سنگک پزی ). ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). || گلستان. ( برهان ). اما شاید در این معنی مصحف گلخن باشد.

داش. ( ترکی ، اِ ) در ترکی به معنی سنگ است. ( غیاث ) تاش. || نیز به معنی «هم » است چنانکه در یلداش به معنی همراه. ( از غیاث ). در ناظم الاطباء، معنی رفیق و همدم دارد؛ سبق داش ، همشاگرد و رفیق درس و هم مکتب. خواجه داش : هم خدمت. ( ناظم الاطباء ). || مخفف داداش... رجوع به داداش شود. || خطابی که گروهی از مردم عامه را کنند و آنان غالباً زفت اندام و نیرومندتن و برتری جوی و خودکامه و بذال و جوانمرد و زودگذر، کم تعقل و سریعالتصمیم باشند؛ داش مشتی. رجوع به داش مشتی شود. || نیز معنی بخشش وانعام و هدیه در ناظم الاطباء بکلمه داده شده است.

داش. ( اِخ ) گابریل. ملقب به کنتس ، نویسنده فرانسوی. متولد پاریس ( 1804-1872 م. ).

داش . (اِ) کوره ای که خشت و خم و کاسه و کوزه و امثال آن در آن بپزند. (برهان ). کوره ٔ کوزه گران . کوره ٔ آجرپزی . کوره ٔ خشت پزی . هر جائی که در آن آتش بسیار افروزند خواه در آن خشت پزند خواه کاسه پزند خواه آهک پزند. (غیاث ). چار. کوره ٔ سفال پزی . و غیره چون گچ و آهک و آجر. تنور خشت پخته . (شرفنامه ٔ منیری ). کوره . کوره ٔ آجرپزی . (لغت محلی گناباد). تنور خشت پزی . فخار. (دستوراللغة) :
من چنین زارازان جماش درم
همچو آتش میان داش درم .

رودکی .


در فرهنگ اسدی چ اقبال دم کوزه گران نوشته شده است با شاهد فوق از رودکی و فرهنگ اوبهی نیز همین را آورده اما ظاهراً بجای (دم کوزه گران ) کوره ٔآهنگران یا کوره ٔ کوزه گران بوده است و نیز محتمل است کلمه ٔ آتش در مصرع دوم آهن باشد؟:
داش گرمی بر سر آن کوی بود
چیده در وی آتشی بسیار دود...
آن جماعت جملگی جمع آمده
بهر خشت خویش چون شمع آمده ...
چون ابوذر درمیان داش رفت
سری از اسرار حیدر فاش رفت .

عطار(مظهرالعجائب ).


زاهد خام خویش بین هرگز
نشود پخته گر نهی درداش .

عطار.


قضا را بود آنجا داش گرمی
که در وی خشت میکردند بریان .

عطار.


|| کوره ٔ حمام . (لغت محلی گناباد). گلخن : جامه ازخرقه ٔ مزبله بر هم پیراسته و موی و ناخن ناچیده در داش گرمابه بر خاکستر نشسته . (تاریخ بیهق ). || در ناظم الاطباء بکلمه معنی خاکستردان و انبار خاکستر داده شده است که ظاهراً مستفاد از معنی اخیر کلمه است . || کوره ٔ نانوایی (سنگک پزی ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || گلستان . (برهان ). اما شاید در این معنی مصحف گلخن باشد.

داش . (اِخ ) گابریل . ملقب به کنتس ، نویسنده ٔ فرانسوی . متولد پاریس (1804-1872 م .).


داش . (ترکی ، اِ) در ترکی به معنی سنگ است . (غیاث ) تاش . || نیز به معنی «هم » است چنانکه در یلداش به معنی همراه . (از غیاث ). در ناظم الاطباء، معنی رفیق و همدم دارد؛ سبق داش ، همشاگرد و رفیق درس و هم مکتب . خواجه داش : هم خدمت . (ناظم الاطباء). || مخفف داداش ... رجوع به داداش شود. || خطابی که گروهی از مردم عامه را کنند و آنان غالباً زفت اندام و نیرومندتن و برتری جوی و خودکامه و بذال و جوانمرد و زودگذر، کم تعقل و سریعالتصمیم باشند؛ داش مشتی . رجوع به داش مشتی شود. || نیز معنی بخشش وانعام و هدیه در ناظم الاطباء بکلمه داده شده است .


فرهنگ عمید

۱. کوره ای که در آن خشت های خام یا ظرف های گلی را بر روی هم می چینند و حرارت می دهند تا پخته شود، کورۀ آجرپزی، کورۀ کوزه گری، آتش خانه: زاهد خام خویش بین هرگز / نشود پخته گر نهی در داش (عطار۵: ۳۴۸ ).
۲. آتش گاه حمام، تون.
۱. برادر.
۲. در خطاب صمیمانه به مردان قبل از نام آنان می آید: داش علی.
۳. لوطی.

۱. کوره‌ای که در آن خشت‌های خام یا ظرف‌های گلی را بر روی هم می‌چینند و حرارت می‌دهند تا پخته شود؛ کورۀ آجرپزی؛ کورۀ کوزه‌گری؛ آتش‌خانه: ◻︎ زاهد خام خویش‌بین هرگز / نشود پخته گر نهی در داش (عطار۵: ۳۴۸).
۲. آتش‌گاه حمام؛ تون.


۱. برادر.
۲. در خطاب صمیمانه به مردان قبل از نام آنان می‌آید: داش علی.
۳. لوطی.


دانشنامه عمومی

(گنابادی) تنور برقی


گویش مازنی

برادر – داداش – مخفف داداش


/daash/ برادر – داداش – مخفف داداش

پیشنهاد کاربران

در زبان ترکمنی به معنی سنگ است

در زبان لری بختیاری به سنگ
برد. کوچک. تاش. التاش. می گویند

سنگ صاف در زبان لری بختیاری
::برد تووش

تنور، کوره، فِر.
( در زبان ترکی ) به معنی سنگ است.

داش منشی ( dash منشی ) :منش داشی داشتن، خصلت و خلق و خوی لوطی داشتن

داش ( Dash ) : در زبان ترکی به معنی سنگ و همچنین به معنی هم
داداش:یعنی هم پدر، برادر
قارداش:یعنی هم شکم، برادر ( در ترکی استانبولی هم به خواهر و هم به برادر گفته میشه معادل sibling انگلیسی )
آرخاداش:یعنی هم پشت، دوست
یولداش:یعنی همراه، دوست

آبراه با شیب تند در زبان ملکی گالی بشکرد

ناصرالدین شاه: یک طرلان داش تولک بسیار خوبی هم. . . . .
تصور میکنم نام رنگی باشد به ترکی


کلمات دیگر: