دهی از دهستان زید آباد است که در بخش مرکزی شهرستان سیرجان واقع است
زردو
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
زردو. [ زَ ] ( ص مصغر، اِ مصغر ) مصغر زرد. || قال گداز طلا. ( ناظم الاطباء ).
زردو. [ زَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان زیدآباد است که در بخش مرکزی شهرستان سیرجان واقع است و 100 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).
زردو. [ زَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان زیدآباد است که در بخش مرکزی شهرستان سیرجان واقع است و 100 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).
زردو. [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان زیدآباد است که در بخش مرکزی شهرستان سیرجان واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
زردو. [ زَ ] (ص مصغر، اِ مصغر) مصغر زرد. || قال گداز طلا. (ناظم الاطباء).
گویش مازنی
/zard o/ زرداب – آب چرکین که از زخم تراوش کند
زرداب – آب چرکین که از زخم تراوش کند
واژه نامه بختیاریکا
( زَردَو ) زرداب؛ صفرا
پیشنهاد کاربران
بیماری یرقان ( دربلوچی زردویی )
کلمات دیگر: