کوس کوبیدن . کوس زدن
کوس کوفتن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کوس کوفتن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) کوس کوبیدن. کوس فروکوفتن. کوس زدن. طبل نواختن :
بی آرزوی ملک به زیر گلیم فقر
کوبیم کوس بر در ایوان صبحگاه.
آواز قد صدقت برآمد ز لامکان.
من کوس فضل کوبم منکوس از آن بوم.
بال فروکوفت مرغ ، مرغ طرب گشت دل
بانگ برآورد کوس ، کوس سفر کوفت خواب.
بی آرزوی ملک به زیر گلیم فقر
کوبیم کوس بر در ایوان صبحگاه.
خاقانی.
و آنجاکه کوفت دولت او کوس لااله آواز قد صدقت برآمد ز لامکان.
خاقانی.
من کوب بخت بینم منکوب از آن شوم من کوس فضل کوبم منکوس از آن بوم.
خاقانی.
- کوس سفر کوفتن ؛ کنایه از آماده شدن برای کوچیدن : بال فروکوفت مرغ ، مرغ طرب گشت دل
بانگ برآورد کوس ، کوس سفر کوفت خواب.
خاقانی.
کلمات دیگر: