( کوشش آزمای ) جنگ آزمای .جنگجو
کوشش ازمای
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( کوشش آزمای ) کوشش آزمای. [ ش ِ زْ / زِ ] ( نف مرکب ) جنگ آزمای. جنگجو. جنگ کننده :
جان را به آزمایش تیغ اجل برد
هر دشمنی که با تو بود کوشش آزمای.
جان را به آزمایش تیغ اجل برد
هر دشمنی که با تو بود کوشش آزمای.
سوزنی.
کلمات دیگر: