با کسی چیزی را ابتدا کردن
مراسه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( مراسة ) مراسة. [ م َس َ ] ( ع اِ ) سختی. ( منتهی الارب ). شدت. ( متن اللغة ).
مراسة. [ م َرْ را س َ] ( ع ص ) لیلة مراسة؛ شب دراز و دشوار. ( از منتهی الارب ). بعیدة دائبةالسیر. ( متن اللغة ). شب سخت دیرپای.
مراسة. [م ُ راس ْ س َ ] ( ع مص ) با کسی چیزی را ابتدا کردن یا با کسی به حاکم شدن. ( از منتهی الارب ): راسه ؛ فاتحه. ( اقرب الموارد ). راسّه بالامر؛ فاتحه به. ( متن اللغة ).
مراسة. [ م َرْ را س َ] ( ع ص ) لیلة مراسة؛ شب دراز و دشوار. ( از منتهی الارب ). بعیدة دائبةالسیر. ( متن اللغة ). شب سخت دیرپای.
مراسة. [م ُ راس ْ س َ ] ( ع مص ) با کسی چیزی را ابتدا کردن یا با کسی به حاکم شدن. ( از منتهی الارب ): راسه ؛ فاتحه. ( اقرب الموارد ). راسّه بالامر؛ فاتحه به. ( متن اللغة ).
مراسة. [ م َرْ را س َ] (ع ص ) لیلة مراسة؛ شب دراز و دشوار. (از منتهی الارب ). بعیدة دائبةالسیر. (متن اللغة). شب سخت دیرپای .
مراسة. [ م َس َ ] (ع اِ) سختی . (منتهی الارب ). شدت . (متن اللغة).
مراسة. [م ُ راس ْ س َ ] (ع مص ) با کسی چیزی را ابتدا کردن یا با کسی به حاکم شدن . (از منتهی الارب ): راسه ؛ فاتحه . (اقرب الموارد). راسّه بالامر؛ فاتحه به . (متن اللغة).
کلمات دیگر: