کلمه جو
صفحه اصلی

دوتا کردن

فارسی به انگلیسی

double

فرهنگ فارسی

خم کردن . دو لا کردن .

لغت نامه دهخدا

دوتا کردن. [ دُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خم کردن. دولا کردن. دوتو کردن. دوته ساختن :
پس و پیش هر سو همی کوفت گرز
دوتا کرد بسیار بالا و برز.
فردوسی.
بار اندوه پشت من بشکست
بشکند چون دوتا کنی پولاد.
مسعودسعد.
دوتا کرد از غمش سرو روان را
به نیلوفر بدل کرد ارغوان را.
نظامی.
قبول منت احسان ز آفتاب مکن
که ماه یکشبه را منتش دوتا کرده ست.
صائب.
- دوتا کردن پشت ؛ عنایت ظهر. ( یادداشت مؤلف ). خم شدن به قصد احترام و تعظیم :
به شبگیر خسرو سر وتن بشست
به پیش جهان داور آمد نخست
دوتا کرد پشت و فروبرد سر
همی آفرین کرد بر دادگر.
فردوسی.
جهان به پیش مراد تو دست کرده به کش
فلک به پیش رضای تو پشت کرده دوتا.
مسعودسعد.
پیش پیکان دوشاخش از برای سجده را
شیر چون شاخ گوزنان پشت را کردی دوتا.
خاقانی.
ای شکم خیره به نانی بساز
تا نکنی پشت به خدمت دوتا.
سعدی ( گلستان ).
پیراهن خلاف به دست مراجعت
یکتا کنیم و پشت عبادت دوتا کنیم.
سعدی.
غمی رسید بروی زمانه از تقدیر
که پشت قامت گردون دوتا کند بارش.
سعدی.
- دوتا کردن پشت کسی یا چیزی را ؛ او را خمیده پشت کردن.قامت او را خمانیدن :
گرچه چو تیر است کنون پشت شاخ
بازکند مهر ضعیف و دوتاش.
ناصرخسرو.
بسی آتش هیربد را بکشت
بسی هیربد را دوتا کرد پشت.
نظامی.
مرا بار لطفش دوتا کرد پشت
به شمشیر احسان و فضلم بکشت.
سعدی ( بوستان ).
- دوتا کردن قد یا قامت یا بدن یا تن ؛ کنایه است از خم شدن به قصد احترام و تکریم بزرگی. سر فرودآوردن تعظیم پادشاه یا بزرگی را:
جز مر ترا به خدمت اگر تن دوتا کنم
چون تار عنکبوت مرا بگسلد میان.
فرخی.
درآمد به درگاه شاه جهان
دوتا کرد قامت چو کارآگهان.
نظامی.
وگر قامت عجزم از بهر خواست
نباید بر کس دوتا کرد و راست.
سعدی ( بوستان ).
|| یکی را دو ساختن ؛ می خواهد خانه اش را دوتا کند؛ یعنی دوتا خانه داشته باشد. || دوتا نمودن. ( یادداشت مؤلف ). ثنی. ( ترجمان القرآن ). || دولا کردن. دورشته کردن. دوبار تاب دادن و مضاعف نمودن چنانکه رشته و طناب و نخی را. دوتار کردن. ( از یادداشت مؤلف ).

دوتا کردن . [ دُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خم کردن . دولا کردن . دوتو کردن . دوته ساختن :
پس و پیش هر سو همی کوفت گرز
دوتا کرد بسیار بالا و برز.

فردوسی .


بار اندوه پشت من بشکست
بشکند چون دوتا کنی پولاد.

مسعودسعد.


دوتا کرد از غمش سرو روان را
به نیلوفر بدل کرد ارغوان را.

نظامی .


قبول منت احسان ز آفتاب مکن
که ماه یکشبه را منتش دوتا کرده ست .

صائب .


- دوتا کردن پشت ؛ عنایت ظهر. (یادداشت مؤلف ). خم شدن به قصد احترام و تعظیم :
به شبگیر خسرو سر وتن بشست
به پیش جهان داور آمد نخست
دوتا کرد پشت و فروبرد سر
همی آفرین کرد بر دادگر.

فردوسی .


جهان به پیش مراد تو دست کرده به کش
فلک به پیش رضای تو پشت کرده دوتا.

مسعودسعد.


پیش پیکان دوشاخش از برای سجده را
شیر چون شاخ گوزنان پشت را کردی دوتا.

خاقانی .


ای شکم خیره به نانی بساز
تا نکنی پشت به خدمت دوتا.

سعدی (گلستان ).


پیراهن خلاف به دست مراجعت
یکتا کنیم و پشت عبادت دوتا کنیم .

سعدی .


غمی رسید بروی زمانه از تقدیر
که پشت قامت گردون دوتا کند بارش .

سعدی .


- دوتا کردن پشت کسی یا چیزی را ؛ او را خمیده پشت کردن .قامت او را خمانیدن :
گرچه چو تیر است کنون پشت شاخ
بازکند مهر ضعیف و دوتاش .

ناصرخسرو.


بسی آتش هیربد را بکشت
بسی هیربد را دوتا کرد پشت .

نظامی .


مرا بار لطفش دوتا کرد پشت
به شمشیر احسان و فضلم بکشت .

سعدی (بوستان ).


- دوتا کردن قد یا قامت یا بدن یا تن ؛ کنایه است از خم شدن به قصد احترام و تکریم بزرگی . سر فرودآوردن تعظیم پادشاه یا بزرگی را:
جز مر ترا به خدمت اگر تن دوتا کنم
چون تار عنکبوت مرا بگسلد میان .

فرخی .


درآمد به درگاه شاه جهان
دوتا کرد قامت چو کارآگهان .

نظامی .


وگر قامت عجزم از بهر خواست
نباید بر کس دوتا کرد و راست .

سعدی (بوستان ).


|| یکی را دو ساختن ؛ می خواهد خانه اش را دوتا کند؛ یعنی دوتا خانه داشته باشد. || دوتا نمودن . (یادداشت مؤلف ). ثنی . (ترجمان القرآن ). || دولا کردن . دورشته کردن . دوبار تاب دادن و مضاعف نمودن چنانکه رشته و طناب و نخی را. دوتار کردن . (از یادداشت مؤلف ).
- دوتا کردن رشته ٔ دوستی ؛ دوتار کردن . دو تاب کردن . کنایه است از محکم و استوار ساختن :
من دل کردم ز عشق یکتا
تو رشته ٔ دوستی دوتا کن .

سنایی .


|| تا کردن . یک لای آن را روی لای دیگر گذاشتن . یک سوی چیزی را روی سوی دیگر آن تا کردن و قرار دادن چنانکه صفحه ٔ کاغذ یا قواره ٔ پارچه و جز آن را. (یادداشت مؤلف ): حذع ؛ دوتا کردن و پیچیدن جامه را. (ازمنتهی الارب ). کسر؛ دوتا کردن بالش و تکیه کردن بر آن . عطف ؛ دوتا کردن بالش را. (منتهی الارب ). || دورنگ کردن . دورو ساختن . || دورویی ونفاق ورزیدن . (از یادداشت مؤلف ).
- دوتا کردن دل ؛ منافق شدن . دورویی کردن . نفاق ورزیدن . خلاف یکتا کردن :
من دژم گردم که با من دل دوتا کرده ست دوست
خرم آن باشد که با او دوست دل یکتا کند.

منوچهری .




کلمات دیگر: