کلمه جو
صفحه اصلی

مراری

فرهنگ فارسی

ریسمان که از کنب سازند

لغت نامه دهخدا

مراری. [ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ مروارة. ( از منتهی الارب ). رجوع به مروارة شود. || ریسمان که از کنب سازند. ( ناظم الاطباء ). || ( ص نسبی ) منسوب به مراره به معنی زهر و زهرة: اسهال مراری. ( یادداشت مؤلف ).

مراری. [ م ُ ری ی ] ( ص نسبی ) منسوب است به آکل المرار. ( از انساب سمعانی ). رجوع به مُرار شود.

مراری . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مروارة. (از منتهی الارب ). رجوع به مروارة شود. || ریسمان که از کنب سازند. (ناظم الاطباء). || (ص نسبی ) منسوب به مراره به معنی زهر و زهرة: اسهال مراری . (یادداشت مؤلف ).


مراری . [ م ُ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب است به آکل المرار. (از انساب سمعانی ). رجوع به مُرار شود.



کلمات دیگر: