کلمه جو
صفحه اصلی

دور اوفتاده

فرهنگ فارسی

دور افتاده . جدا مانده .

لغت نامه دهخدا

دوراوفتاده. [ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) دورافتاده.جدامانده. جداافتاده. ( یادداشت مؤلف ) :
گفتم ای دوراوفتاده از حبیب
همچو بیماری که دور است از طبیب.
مولوی.
رجوع به دور افتادن شود.


کلمات دیگر: