چون : باغون بلاساغون زاغون
غون
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
غون. [ غ َ ] ( ع اِ ) میل. علاقه. خواست. تمایل. ج ، اَغوان. ( دزی ج 2 ص 232 ).
غون. ( پسوند ) ( مزید مؤخر امکنه )، چون : باغون ، بلاساغون ، زاغون ، زرغون ، مغون و لغون. صورتی از گاه و گون و قان و قون و جان و جون و خان و خون و کت و کده و کند و کنت است در آخر اسامی امکنه.
غون. ( پسوند ) ( مزید مؤخر امکنه )، چون : باغون ، بلاساغون ، زاغون ، زرغون ، مغون و لغون. صورتی از گاه و گون و قان و قون و جان و جون و خان و خون و کت و کده و کند و کنت است در آخر اسامی امکنه.
غون . (پسوند) (مزید مؤخر امکنه )، چون : باغون ، بلاساغون ، زاغون ، زرغون ، مغون و لغون . صورتی از گاه و گون و قان و قون و جان و جون و خان و خون و کت و کده و کند و کنت است در آخر اسامی امکنه .
غون . [ غ َ ] (ع اِ) میل . علاقه . خواست . تمایل . ج ، اَغوان . (دزی ج 2 ص 232).
کلمات دیگر: