کلمه جو
صفحه اصلی

شریس

فرهنگ فارسی

ماخوذ از سریش فارسی و به معنی آن

لغت نامه دهخدا

شریس. [ ش َ ] ( ع اِ ) شیر بیشه. || ( اِمص ) بدخویی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بدسرشتی. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) بدخو. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). نفور. بدخلق. بدخو. اشرس. شَرِس ( یادداشت مؤلف ). || بدسرشت. ( ناظم الاطباء ). سخت خلافکار. ( از اقرب الموارد ).

شریس. [ ش َ ] ( معرب ، اِ ) مأخوذ از سریش فارسی و به معنی آن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به سریش شود.

شریس . [ ش َ ] (ع اِ) شیر بیشه . || (اِمص ) بدخویی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بدسرشتی . (ناظم الاطباء). || (ص ) بدخو. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نفور. بدخلق . بدخو. اشرس . شَرِس (یادداشت مؤلف ). || بدسرشت . (ناظم الاطباء). سخت خلافکار. (از اقرب الموارد).


شریس . [ ش َ ] (معرب ، اِ) مأخوذ از سریش فارسی و به معنی آن . (ناظم الاطباء). رجوع به سریش شود.



کلمات دیگر: