سحوری زدن یا ضرب سحور
سحور زدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
سحور زدن. [ س َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) سحوری زدن :
اولاً وقت سحر زن این سحور
نیمشب نبود گه این شر و شور.
میزنم بر در به امیدش سحور.
تا بجوشد زین چنین ضرب سحور
در دُرافشانی و بخشایش بحور.
اولاً وقت سحر زن این سحور
نیمشب نبود گه این شر و شور.
مولوی.
من هم از بهر خداوند غفورمیزنم بر در به امیدش سحور.
مولوی.
|| ضرب سحور : تا بجوشد زین چنین ضرب سحور
در دُرافشانی و بخشایش بحور.
مولوی.
رجوع به سحوری زدن شود.کلمات دیگر: