کلمه جو
صفحه اصلی

درنگی شدن

فرهنگ فارسی

آهسته و کند شدن متاخر گشتن التیائ درنگی شدن در رفتن صبر کردن

لغت نامه دهخدا

درنگی شدن. [ دِ رَ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) آهسته و کند شدن. متأخر گشتن. ابطاء. ( ترجمان القرآن جرجانی ). استبطاء. ( تاج المصادر بیهقی ). التیاء. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). بطاءة. بطوء. تبطیة. تعبیم. رخن. رَیْث : تباطؤ؛ درنگی شدن در رفتن. عَتم ؛ درنگی شدن تاریکی شب. ( تاج المصادر بیهقی ). || صبر کردن. ثبات ورزیدن :
بدو گفت چون تیره شد روزگار
درنگی شدن پس نیاید بکار.
فردوسی.
|| مهمل و بیکاره شدن. غیرثابت قدم گشتن :
که این باره را نیست پایاب اوی
درنگی شود شیر زاشتاب اوی .
فردوسی.

پیشنهاد کاربران

وا ماندن متعجب شدن


کلمات دیگر: