کلمه جو
صفحه اصلی

مملو


مترادف مملو : آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مشبع، مشحون، ممتلی

متضاد مملو : تهی، خالی

برابر پارسی : آکنده، پر، سرریز، سرشار، لبالب، لبریز، مالامال

فارسی به انگلیسی

full, replete, rife, jampacked, awash, chockablock, filled

full, filled


feather


chockablock, full , replete, rife


فارسی به عربی

کامل , مهمل

مترادف و متضاد

full (صفت)
مطلق، کامل، انباشته، بالغ، تمام، مفصل، پر، لبریز، رسیده، سیر، مملو، اکنده

loaded (صفت)
پر، مست، مملو، بار شده، پربار، دارای پول زیاد، پولدار

laden (صفت)
پر، سنگین، مملو، سنگین بار، بارگیری شده

fraught (صفت)
پر، دارا، مملو، بار شده

rife (صفت)
معمولی، پر، متداول، عمومی، عادی، زیاد، شایع، مملو

آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مشبع، مشحون، ممتلی ≠ تهی، خالی


فرهنگ فارسی

پر، آکنده وپرکرده شده
۱ - ( اسم ) پر کرده . ۲ - ( صفت ) پر آکنده .

فرهنگ معین

(مَ لُ وّ ) [ ع . مملوء ] (اِمف . ) لبالب ، انباشته شده .

لغت نامه دهخدا

مملو. [ م َ ل ُوو ] ( از ع ، ص ) پر کرده شده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). پر و پر کرده شده. ممتلی. لبالب. ( از ناظم الاطباء ). مشحون.انباشته. مُؤَمَّت. آکنده. ممتلی. غاص :
جان و دل اعدات چو دو کفه میزان
مملو شده از سنگ غم و بار تلوم.
سوزنی.
خری سرش ز خرد چون کدوی بی دانه
خری شکم ز کدو دانه چون کدو مملو.
سوزنی.
|| محشو. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ عمید

پُر، آکنده.

دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۶°۵۵′۴۹″شمالی ۴۵°۳۳′۱۱″شرقی / ۳۶٫۹۳۰۳۶°شمالی ۴۵٫۵۵۳۱۲°شرقی / 36.93036; 45.55312
مملو، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان نقده در استان آذربایجان غربی ایران است.
این روستا در دهستان بیگم قلعه قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۶۲ نفر (۶۹خانوار) بوده است.اهالی این روستا کرد هستند.

فرهنگ فارسی ساره

سرشار، پر، لبریز، آکنده


واژه نامه بختیاریکا

پِیناپِین؛ پِینا؛ دِچ؛ مِلِر ماست

جدول کلمات

آکند

پیشنهاد کاربران

اکند

دمادم= لبالب. لب بلب. که تا دهانه ظرف برسد. مملو. پر. ( از یادداشت مؤلف ) :
بفرمود تا جام زرین چهار
دمادم بدادند بر گرگسار.
فردوسی.
چو جام نبیدش دمادم شود
بخسبد بدانگه که خرم شود.
فردوسی.
پارسی زبانی ابوهریره را پرسید دهاق چه باشد به پارسی جواب داد گفت دمادم. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 464 ) .
جان خاک شود به طَمْع جرعه
چون رطل طرب کشی دمادم.
خاقانی.
دمادم شراب الم درکشند
اگر تلخ بینند دم درکشند.
سعدی ( بوستان ) .
دمادم درکش ای سعدی شراب وصل و دم درکش
که با مستان مفلس درنگیرد زهد وپرهیزت.
سعدی.


کلمات دیگر: