( اسم ) بنگ
بنج
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بنج. [ ب َ ] ( اِ ) دو زن را گویند که یک شوهر داشته باشند. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری )( برهان ). هوو. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). بنانج.
بنج. [ ب َ ] ( اِ ) رجوع به بزرالبنج و بنگ شود.
بنج. [ ب َ ] ( ع مص ) بازگردیدن به اصل خویش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
بنج. [ ب ِ ] ( ع اِ ) اصل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اصل. ریشه. نژاد. نسب. ( ناظم الاطباء ). اصل بابونج. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || و رجوع به نشوءاللغه شود. || شلتوک. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
بنج. [ ب َ ] ( اِ ) رجوع به بزرالبنج و بنگ شود.
بنج. [ ب َ ] ( ع مص ) بازگردیدن به اصل خویش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
بنج. [ ب ِ ] ( ع اِ ) اصل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اصل. ریشه. نژاد. نسب. ( ناظم الاطباء ). اصل بابونج. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || و رجوع به نشوءاللغه شود. || شلتوک. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
بنج . [ ب َ ] (اِ) دو زن را گویند که یک شوهر داشته باشند. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری )(برهان ). هوو. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بنانج .
بنج . [ ب َ ] (اِ) رجوع به بزرالبنج و بنگ شود.
بنج . [ ب َ ] (ع مص ) بازگردیدن به اصل خویش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
بنج . [ ب ِ ] (ع اِ) اصل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اصل . ریشه . نژاد. نسب . (ناظم الاطباء). اصل بابونج . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || و رجوع به نشوءاللغه شود. || شلتوک . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
فرهنگ عمید
= بنگ
بنگ#NAME?
گویش مازنی
/benj/ بینج
بینج
پیشنهاد کاربران
همان پنج است در کتاب هدایة المتعلمین فی طب که در سده ی چهارم نوشته شده است.
بنج در لری به معنای چترزلف است.
و در زبان انگلیسی هم همان bang
است که به همین معنی است.
و در زبان انگلیسی هم همان bang
است که به همین معنی است.
کلمات دیگر: