کلمه جو
صفحه اصلی

منجز

فارسی به انگلیسی

unconditional


فرهنگ فارسی

رواشده، حاجت رواشده
۱ - ( اسم ) وفا کننده ( وعده ) روا کننده ( حاجت ) . ۲ - چست چالاک . ۳ - داروی مسهل

فرهنگ معین

(مُ نَ جَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) روا شده (حاجت )، وفا شده (وعده ).
(مُ جِ ) [ ع . ] (اِفا. ) وفاکننده ، روا کنندة حاجت .

(مُ نَ جَّ) [ ع . ] (اِمف .) روا شده (حاجت )، وفا شده (وعده ).


(مُ جِ) [ ع . ] (اِفا.) وفاکننده ، روا کنندة حاجت .


لغت نامه دهخدا

منجز. [ م ُ ج ِ ] ( ع ص ) وفاکننده وعده و رواکننده حاجت. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) :
همه امرش به کام دل روان باد
همه آهنگ او را دهر منجز.
منجیک.
|| چست و چالاک. ( ناظم الاطباء ). || داروی مسهل. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

منجز. [ م ُ ن َج ْ ج َ ] ( ع ص ) حاجت رواشده. برآورده شده. وفاشده. || قطعی. مسلم. رجوع به مدخل بعد شود.
- عقد منجز. رجوع به ذیل عقد شود.

منجز. [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) وفاکننده ٔ وعده و رواکننده ٔ حاجت . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) :
همه امرش به کام دل روان باد
همه آهنگ او را دهر منجز.

منجیک .


|| چست و چالاک . (ناظم الاطباء). || داروی مسهل . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).

منجز. [ م ُ ن َج ْ ج َ ] (ع ص ) حاجت رواشده . برآورده شده . وفاشده . || قطعی . مسلم . رجوع به مدخل بعد شود.
- عقد منجز . رجوع به ذیل عقد شود.


فرهنگ عمید

۱. رواکنندۀ حاجت.
۲. وفاکنندۀ وعده.

پیشنهاد کاربران

نام خانوادگی از گویش محلی بختیاری ، به معنای دارنده منجز ( معجزه )

در گویش محلی بختیاری منجز ب معنای معجزه و منجزی با یای نسبت به معنای دارنده معجزه است.

در قانون مدنی مخالفِ معلق است

یعنی مشروط و معلق نباشد

منجز=بی قید و شرط بودن. قابل حال شدن در هر زمانی به اراده

عدم مشروط

جایز بودن، دارای مجوز بدون شرط و قیود

[حقوق]عقد منجّز، اثر عقد ، موقوف به امر دیگری نیست، بلکه به محض وقوع انشا، آثار عقد بر آن مترتب خواهد شد.

منجز، عقدی است که در آن پایه واساس وفاداری به عهد وپیمان وحاجت طرف مقابل را براورده کردن وجود داردیا به زبان ساده تر عقدی که پایبند بودن ووفاداری در آن برجستگی دارد


کلمات دیگر: