کلمه جو
صفحه اصلی

بی نظم


مترادف بی نظم : بی انضباط، بی ترتیب، بی قاعده، درهم، قاطی پاطی، مختل، نامرتب، نامنظم

متضاد بی نظم : مرتب، منظم

برابر پارسی : نابسامان

فارسی به انگلیسی

disorderly, chaotic

disorderly


فارسی به عربی

غیر مرتب , فوضوی , لا شکلی

مترادف و متضاد

amorphous (صفت)
بی نظم، بی شکل، غیر متبلور، غیر شفاف، بدون تقسیم بندی، دارای ساختمان غیر مشخص

disordered (صفت)
بی نظم، بی ترتیب، اشفته، نا مرتب، نامنظم، مختل شده

chaotic (صفت)
بی نظم، پرهرج ومرج

tumultuous (صفت)
بی نظم، پر سر و صدا، شلوغ، پر اشوب، پر همهمه، بهم ریخته

disorderly (قید)
بی نظم

بی‌انضباط، بی‌ترتیب، بی‌قاعده، درهم، قاطی‌پاطی، مختل، نامرتب، نامنظم ≠ مرتب، منظم


فرهنگ فارسی

آشفته ٠ درهم ٠ نابسامان

لغت نامه دهخدا

بی نظم. [ ن َ ] ( ص مرکب )( از: بی + نظم ) آشفته. درهم. نابسامان :
بی نظم گشت کار من از بیدلی چنان
کز یار بازگشت خوهم خواستار دل.
سوزنی ( دیوان ص 245 ).
و رجوع به نظم شود.
- بی نظم و نسق ؛ بی نظام و سامان. بی قاعده و قانون.

دانشنامه عمومی

(پیشنهاد کاربران) بیرایه.


فرهنگ فارسی ساره

نابسامان


واژه نامه بختیاریکا

چُرّو؛ جِتِنیدِه؛ شله دله؛ شِمتِه؛ شِندِه؛ کُرکیچال؛ پیشکِنیدِه؛ پِلقِندِه

پیشنهاد کاربران

شرتی

irregulary

Messy: بی نظم

شلخته، بهم ریخته، نامرتب.

نامرتب

نا مجموع

شتره شلخته=
آدم نامنظم، کسی که در انجام کارها یا از لحاظ سر و وضع یا خانه و زندگی، به هم ریخته و شوریده باشد.

هردمبیل

هر دم بیل دلقک تهران در عصر ناصری بود. او مردی خوش ذوق بود و کلمات و مطالب جالبی بر زبان می آورد. هرجا نمایان می شد، پیرامونش گرد می آمدند و از شوخی و متلک های او می خندیدند.

وی را جزو دلقک های سیار شهر طهران محسوب کرده اند. به نظر می رسد که دلقک های سیار دلقک هایی بوده اند که در نقاط مختلف شهر طهران و برای مردم عادی به لودگی و مسخرگی می پرداخته اند و آنها را راهی به دربار شاهان نبوده است. از جمله این قبیل دلقک های طهران قدیم، به جز هردمبیل، می توان به افرادی همچون پهلوان کچل، میرزا زکیخان، مهدی حمال و شغال الملک اشاره کرد.

ناصر نجمی در کتاب طهران عهد ناصری می نویسد:

هرکجا که [هردمبیل] ظاهر می گردید، مردم پیرامونش جمع می شدند و از سخنان او که گاهی توأم با طنز و شوخی و متلک و حرف های نیشدار بود، بهره مند می گردیدند.

( ریشه شناسی ) =طبق لغت نامه دهخدا، مرکب از دو کلمه �هردن� به معنی گاهگاه و �بیر� به معنی یک است: یعنی بدون نظم. نه بترتیب نیکو. نه بنظم شایسته. بی رویه. بی معنی. نابجای. چرند. عوام هردمبیل و هردنبیل گویند.

الله بختی


کلمات دیگر: