کلمه جو
صفحه اصلی

توانایی


مترادف توانایی : استطاعت، اقتدار، تسلط، توانمندی، پرتوانی، طاقت، عرضه، قدرت، قوا، قوه، مقاومت، نفوذ، نیرو، وسع

متضاد توانایی : ناتوانی

فارسی به انگلیسی

ability, ability _, ably _, capacity, energy, facility, faculty, part, potency, power, puissance, sinew, skill, strength


power, ability, ability _, ably _, capacity, energy, facility, faculty, part, potency, puissance, sinew, skill, strength

power, ability


فارسی به عربی

تاثیر , سلطة , قابلیة , قد , قدرة , قوة

مترادف و متضاد

استطاعت، اقتدار، تسلط، توانمندی، پرتوانی، طاقت، عرضه، قدرت، قوا، قوه، مقاومت، نفوذ، نیرو، وسع ≠ ناتوانی


strength (اسم)
دوام، توانایی، قوت، پا، استحکام، نیرو، زور، قوه

ability (اسم)
توانایی، قابلیت، شایستگی، لیاقت، استطاعت، صلاحیت، سررشته

capability (اسم)
توانایی، قابلیت، لیاقت، صلاحیت، سامان، استعداد پیشرفت

might (اسم)
توانایی، قدرت، نیرو، توان، زور، انرژی، توش

potency (اسم)
توانایی، لیاقت، قدرت، توان، نیرومندی

energy (اسم)
توانایی، نیرو، زور، انرژی، کارمایه، قوه فعلیه، حس

influence (اسم)
توانایی، تاثیر، برتری، تفوق، اعتبار، نفوذ، تجلی

authority (اسم)
توانایی، اختیار، اعتبار، قدرت، اجازه، نفوذ، تسلط، متخصص، تصدی، اولیاء امور، نویسندهء معتبر، خوشنامی

vim (اسم)
توانایی، قدرت، نیرو، توان، فشار، زور، انرژی

puissance (اسم)
توانایی، قدرت، نیرو، توان

فرهنگ فارسی

نیرومندی اقتدار قدرت .

نیرومندی . قدرت

قدرت یا استعداد یا ویژگی‌های دیگری که فرد را به انجام کاری قادر می‌سازد


فرهنگ معین

( ~. ) (حامص . ) نیرومندی ، قدرت .

لغت نامه دهخدا

توانائی . [ ت ُ / ت َ ] (حامص ) نیرومندی . اقتدار. قدرت . (فرهنگ فارسی معین ). قوت و قدرت و زور و دست . (ناظم الاطباء). طاقت . (دهار). مقدرت . تیو. تاب . توان . طاقت . وسع. جُهد. مجهود. قدرت . اقتدار. استطاعت . خلاف ناتوانی ، و با داشتن و دادن صرف شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
درم سایه و روح دانائی است
درم گرد کن تا توانائی است .

ابوشکور.


بزرگی و شاهی و فرخندگی
توانائی و فر و زیبندگی .

دقیقی .


که یزدان ز ناچیز، چیز آفرید
بدان تا توانائی آید پدید.

فردوسی .


زمین و زمان و مکان آفرید
توانائی و ناتوان آفرید.

فردوسی .


توانائی او راست ، مابنده ایم
همه راستیهاش گوینده ایم .

فردوسی .


از آن پس که چندان بدش ناز و کام
توانائی و لشکر و گنج و نام
ز گیتی یکی غار بگزید راست
چه دانست کآن هنگ دام بلاست ؟

فردوسی .


با توانائی و با جود، کم آمیزد حلم
خواجه بوسهل توانا وجواد است و حلیم .

فرخی .


از بزرگی و توانائی واز جاه و شرف
رایت او برگذشته زآسمان هفتمین .

فرخی .


ایزد آن بارخدای به سخا را بدهاد
گنج قارون و بزرگی و توانائی جم .

فرخی .


کسی را که روزیت بر دست اوست
توانائی دست او دار دوست .

اسدی .


غره مشو به زور و توانائی
کآخر ضعیفی است توانا را.

ناصرخسرو.


خردمندان در حال ... توانائی و استعلا از جنگ عزلت گرفته اند. (کلیله و دمنه ).
نام هر دو زنده داری و توانائیت هست
تا سخن را پرورانی و سخا را گستری .

سوزنی .


نی نی از بود تو نتوان تحفه ساخت
تحفه بر قدر توانائی فرست .

خاقانی .


هرکه در او جوهر دانائی است
بر همه کاریش توانائی است .

نظامی .


هرکه در حال توانائی نکوئی نکند در وقت ناتوانی سختی بیند. (گلستان ).
جائی نرسد کس به توانائی خویش
الا تو چراغ رحمتش داری پیش .

سعدی .


دریغ بازوی سرپنجگی که برپیچد
ستیز دور فلک ساعد توانائی .

سعدی .


راست گفتی که فرج یابی اگر صبر کنی
صبر نیک است کسی را که توانائی هست .

سعدی .


دائم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانائی .

حافظ.


|| نزد صوفیه ، صفت فاعل مختاری بود جان افزا، یعنی ممد حیات بود، مثل آب حیات . (کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به توان و توانا و توانستن و ترکیبهای این کلمات شود.

توانائی. [ ت ُ / ت َ ] ( حامص ) نیرومندی. اقتدار. قدرت. ( فرهنگ فارسی معین ). قوت و قدرت و زور و دست. ( ناظم الاطباء ). طاقت. ( دهار ). مقدرت. تیو. تاب. توان. طاقت. وسع. جُهد. مجهود. قدرت. اقتدار. استطاعت. خلاف ناتوانی ، و با داشتن و دادن صرف شود. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
درم سایه و روح دانائی است
درم گرد کن تا توانائی است.
ابوشکور.
بزرگی و شاهی و فرخندگی
توانائی و فر و زیبندگی.
دقیقی.
که یزدان ز ناچیز، چیز آفرید
بدان تا توانائی آید پدید.
فردوسی.
زمین و زمان و مکان آفرید
توانائی و ناتوان آفرید.
فردوسی.
توانائی او راست ، مابنده ایم
همه راستیهاش گوینده ایم.
فردوسی.
از آن پس که چندان بدش ناز و کام
توانائی و لشکر و گنج و نام
ز گیتی یکی غار بگزید راست
چه دانست کآن هنگ دام بلاست ؟
فردوسی.
با توانائی و با جود، کم آمیزد حلم
خواجه بوسهل توانا وجواد است و حلیم.
فرخی.
از بزرگی و توانائی واز جاه و شرف
رایت او برگذشته زآسمان هفتمین.
فرخی.
ایزد آن بارخدای به سخا را بدهاد
گنج قارون و بزرگی و توانائی جم.
فرخی.
کسی را که روزیت بر دست اوست
توانائی دست او دار دوست.
اسدی.
غره مشو به زور و توانائی
کآخر ضعیفی است توانا را.
ناصرخسرو.
خردمندان در حال... توانائی و استعلا از جنگ عزلت گرفته اند. ( کلیله و دمنه ).
نام هر دو زنده داری و توانائیت هست
تا سخن را پرورانی و سخا را گستری.
سوزنی.
نی نی از بود تو نتوان تحفه ساخت
تحفه بر قدر توانائی فرست.
خاقانی.
هرکه در او جوهر دانائی است
بر همه کاریش توانائی است.
نظامی.
هرکه در حال توانائی نکوئی نکند در وقت ناتوانی سختی بیند. ( گلستان ).
جائی نرسد کس به توانائی خویش
الا تو چراغ رحمتش داری پیش.
سعدی.
دریغ بازوی سرپنجگی که برپیچد
ستیز دور فلک ساعد توانائی.
سعدی.
راست گفتی که فرج یابی اگر صبر کنی
صبر نیک است کسی را که توانائی هست.
سعدی.

فرهنگ عمید

نیرومندی، زورمندی، قدرت.

دانشنامه عمومی

توانایی (به انگلیسی: Aptitude) به مجموعه ای از واکنشهای ذهنی و عینی که شخص را برای انجام کاری نمایان در زمانی مشخص قادر می سازد، اصطلاحاً توانایی گفته می شود. اساس این اصطلاح این است که شخص قادر است، آن کار را حالا انجام دهد و نیازی برای آموزش بیشتر ندارد. بنابراین تفکیک آن با استعداد (به انگلیسی: Talent) ضروری است. اصطلاح اخیر به سطح کارایی حاصل از میزان مشخصی آموزش اطلاق می شود.
در یک دسته بندی می توان توانایی های فردی را به دو دسته تقسیم نمود: توانایی های ذهنی و توانایی های بدنی
در دسته بندی دیگر خود مفهوم توانایی را می توان به مفاهیم دقیق تری منتقل کرد. مفاهیمی همچون استعداد، مهارت، هوش

فرهنگستان زبان و ادب

{ability} [روان شناسی] قدرت یا استعداد یا ویژگی های دیگری که فرد را به انجام کاری قادر می سازد

واژه نامه بختیاریکا

پَلغار

جدول کلمات

یارگی, تیو

پیشنهاد کاربران

امکان

استعداد
نیرو
قابلیت

جوهره

یارا

بنیه

استعداد

یارگی

توانایی:
دکتر کزازی در مورد واژه ی توانایی می نویسد : ( ( توانایی در پهلوی تواناگیهtuwānāgīh یا توانیگیه tuwānīgih بوده است ) )
ز آغاز باید که دانی درست،
سر ِ مایه ی گوهران، از نخست؛
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
بدان تا توانایی آمد پدید
معنی بیت : برای شناختن آفرینش نخست می باید چهار آخشیجان را بشناسی که پدیده های جهان از پیوند و آمیختگی آنها با یکدیگر پدیدار شده اند . آفریدگار از نیست هستی را پدید آورده است ، تا بدین گونه توانایی خویش را آشکار به دارد.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 188 )


یارایی، تاب، قدرت، نیرو، استطاعت، اقتدار، تسلط، توانمندی، پرتوانی، طاقت، عرضه، قوا، قوه، مقاومت، نفوذ، وسع، یارا

مهارت ، شجاعت، دلیری

مهارت ، شجلعت، دلیری

سر پنجگی


کلمات دیگر: