کلمه جو
صفحه اصلی

مقرض

فرهنگ فارسی

به مقراض خرد کرده . خرد کرده . ریز ریز کرده : بهمن سفید دارچینی گشنیز خشک طباشیر

لغت نامه دهخدا

مقرض . [ م َ رِ ] (ع اِ) واحد مقارض . (ناظم الاطباء). رجوع به مقارض شود.


مقرض . [ م ِ رَ ] (ع اِ) گاز. آلتی که بدان طلا و نقره برند. مِفْرَص . (زمخشری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


مقرض . [ م ُ رِ] (ع ص ) وام دهنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقراض شود.


مقرض. [ م ُ رِ] ( ع ص ) وام دهنده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به اقراض شود.

مقرض. [ م ِ رَ ] ( ع اِ ) گاز. آلتی که بدان طلا و نقره برند. مِفْرَص. ( زمخشری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

مقرض. [ م َ رِ ] ( ع اِ ) واحد مقارض. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مقارض شود.

مقرض. [ م ُ ق َرْ رَ ] ( از ع ، ص ) به مقراض خردکرده. خردکرده. ریزریز کرده : بهمن سفید دارچینی ، گشنیز خشک طباشیر، پوست نارنج و ترنج ، ابریشم مقرض... بسرشند. ( تحفه حکیم مؤمن ذیل مفرح جالینوس ). هلیله کابلی ، ابریشم مقرض ،صندل سفید... بسرشند. ( تحفه حکیم مؤمن ذیل مفرح اعظم ). و رجوع به تحفه حکیم مؤمن ذیل ابریشم شود.

مقرض . [ م ُ ق َرْ رَ ] (از ع ، ص ) به مقراض خردکرده . خردکرده . ریزریز کرده : بهمن سفید دارچینی ، گشنیز خشک طباشیر، پوست نارنج و ترنج ، ابریشم مقرض ... بسرشند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ذیل مفرح جالینوس ). هلیله ٔ کابلی ، ابریشم مقرض ،صندل سفید... بسرشند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ذیل مفرح اعظم ). و رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن ذیل ابریشم شود.


پیشنهاد کاربران

قرض دهنده

وام دهنده
کسی که به دیگری مالی را قرض میدهد


کلمات دیگر: