کلمه جو
صفحه اصلی

تودیع


مترادف تودیع : بدرود، خداحافظی، وداع، بدرود گفتن، خداحافظی کردن، وداع کردن، امانت گذاری، ودیعه، ودیعه گذاشتن

برابر پارسی : بدرود، پدرود

فارسی به انگلیسی

farewell, valediction, depositing

فارسی به عربی

وداع

مترادف و متضاد

farewell (اسم)
بدرود، وداع، خداحافظی، تودیع

valedictory (اسم)
تودیع

بدرود، خداحافظی، وداع


بدرود گفتن، خداحافظی کردن، وداع کردن


امانت‌گذاری، ودیعه


ودیعه‌گذاشتن


۱. بدرود، خداحافظی، وداع
۲. بدرود گفتن، خداحافظی کردن، وداع کردن
۳. امانتگذاری، ودیعه
۴. ودیعهگذاشتن


فرهنگ فارسی

وداع گفتن، وداع کردن، بدرودگفتن، بدرودمسافر
( مصدر ) سپردن چیزی بکسی گذاشتن چیزی در جایی . جمع : تودیعات .

فرهنگ معین

(تُ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - وداع کردن ، بدرود گفتن . ۲ - سپردن چیزی نزد کسی .

لغت نامه دهخدا

تودیع. [ ت َ ] ( ع مص ) بدرود کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). وداع کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
برگ تحویل می کند رمضان
بار تودیع بر دل اخوان.
سعدی.
|| دست بداشتن.( تاج المصادر بیهقی ) : و قوله تعالی : ماودَّعک ربک و ماقلی. ( قرآن /3 93 )؛ و قالوا ماترکک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || پروردن گشن را برای گشنی. ( تاج المصادر بیهقی ). ذخیره داشتن گشن را جهت گشنی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || سپرد کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). سپردن چیزی به کسی. گذاشتن چیزی در جائی. ج ، تودیعات. ( فرهنگ فارسی معین ). || رخصت کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || چیزی در جای نهادن تا تباه نشود. ( تاج المصادر بیهقی ). در جامه دان نهادن جامه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ودع آویختن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ودع در گردن کودک انداختن. || ودع در گردن سگ انداختن. ( از اقرب الموارد ). رجوع به ودع شود.

فرهنگ عمید

۱. وداع گفتن، وداع کردن، بدرود گفتن.
۲. بدرود گفتن به مسافر.
۳. [قدیمی] سپردن و گذاشتن چیزی در جایی یا نزد کسی که به همان حال باقی بماند.

دانشنامه عمومی

معرفی شدن


پیشنهاد کاربران

به ودیعه گذاشتن

امانت گذاری

امانت وثیقه

پرداخت شده


کلمات دیگر: