منقبض. [ م ُ ق َ ب ِ ] ( ع ص ) درکشیده و ترنجیده شده. || فراهم آمده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). درهم فشرده. باهم آمده. مقابل منبسط. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : اطراف چنان فراهم و منقبض که گویی در صره ای بستستی. ( کلیله و دمنه ). || گرفته شده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). گرفته شونده. ( غیاث ) ( آنندراج ). || روی درهم کشیده و ترشروی. ( ناظم الاطباء ). گرفته خاطر. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- منقبض شدن ؛ گرفتگی پیدا کردن. آژنگ گرفتن. روی درهم کشیدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- منقبض گردیدن ؛روی درهم کشیدن. مکدر شدن. دلگیر شدن :
منقبض گردند بعضی زین قصص
زآنکه هر مرغی جدا دارد قفص.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 248 ).
|| تنگ بسته شونده. ( غیاث ) ( آنندراج ). تنگ بسته شده. ( ناظم الاطباء ). || ستبر و غلیظ :
آب چشمت شور کرد و آب گوشت تلخ و خوار
آب بینی منقبض وآب دهانت نوش بار.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 141 ).